ای کاش رویای مرا تعبیر بود
حسرت آیینه ها تصویر بود
جای گمراهی ز قلبم لوحه ی تدبیر بود
نان شب در سفره ی هر پیر بود
چشم مردم ازهوسها سیر بود
جرم عاشق در نگاه وتیر بود
هر دلی در نزد یزدان گیر بود
جای ترسیم گناهان در دلم تردید بود
حرمت دلها به جا بود هر چه با تقصیر بود
جای انکار گناهان در خفا تدبیر بود
فرصت تکرار حرمتها اگر چه دیر بود
تن دستانم به دستت گیر بود
قلب من بازیچه ی تقدیر بود
اینچنین بازیگر تصویر بود