چند وقت بود که اصلاً نیومده بودم این جا
امشب دوباره یه طورایی حالی به حالی شدم
جالبه خوابم میاد اما نمیتونم بخوابم
ایکاش ما آدمها مادی نبودیم ، ایکاش مجبور به انجام خیلی چیزها نبودیم
چقدر بد هست و چقدر تلخ این دنیایی بودنمون
دلم میخواد خوشتیپ باشم اما نه برای این که که دیگران از دیدن من کیف کنن
نه ! نمیدونم یکم عجیبه بگم یا نگم مرددم !
ولی میگم ! گاهی اوقات از خودم متنفر میشم اصلاً دوست ندارم دیگه زنده باشم
احساس میکنم بی مصرفم ، و برعکس اون زمان هایی هم هست که دوست دارم خودمو
خیلی دوست دارم ، دوست دارم زنده باشمو زندگی کنم ، گاهی اوقات مثل آدم های
دیوانه دستامو بوس میکنم ، موهای خودمو هی شونه میکنم ، خودم خودمو بغل میکنم
از این کارای شفت شفتی . تو آینه به چشمام خیره میشم
چرا من آخه اینقدر دم دمی مزاج هستم ؟
یه موقع میرم تو جو عرفان و معنویت یه موقع هم دنیا دوست میشم
آخه چرا ! خلاصه ما هم آدمیزاد هستیم حق و حقوقی داریم
یکی نباید پیدا بشه تکلیف ما رو مشخص کنه ؟ همش خودمون تنهایی ؟
ایکاش یه بوق داشتیم هر وقت که اشتباه میکردیم بوقه صدا میکرد بعد فقط صداشم خودمون میشنیدیم ، این همه احتمال ، این همه راه مسیر ، فرصت آزمایش و خطا هم که نیست ، گاهی اوقات آدم از نادونی خودش درمانده میشه !
این آدمیزاد چه جور جانوری هست واقعاً ؟ ایکاش یک سیب بودم که میرسیدم حالا یکی از بالای درخت منو میکند و میخورد یا همونجا میپوسیدم و از بین میرفتم
حسنش این هست که حداقل از بین میرفتم
بدبختی این هست که ما آدمها ابدی هستیم هیچوقت از بین نمیریم
دو راه داری یا این که تا آخر باید همش زجر بکشی و فقط عین ربات هر کاری دیگران انجام میدن انجام بدی و بمیری
یکی دیگه این که نه اشتباه کنی ، سوال کنی ، گاهی اوقات گند بزنی
من ترجیح میدم گند بزنم و اشتباه کنم ولی هیچ کاری رو نادانسته انجام ندم
حداقل یه دلیلی برای انجامش داشته باشم
این خدا چقدر ما آدمها رو گاهی اوقات اذیت میکنه !
خوب میخوای بزنی قشنگ بزن دماغمونو به خاک بمال دیگه
تا میفتی ناامید میشی میاد دستتو میگیره
باز دوباره تا افتادن بعدی ! این خدا چه خدایی هست !
ویرایش توسط bigbang : 03-23-2012 در ساعت 04:12 AM
|