نمایش پست تنها
  #5006  
قدیمی 04-05-2012
bigbang آواتار ها
bigbang bigbang آنلاین نیست.
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427

6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

در مورد لنگیدن حق با شماست ترنم خانوم منتها من بدموقعی فهمیدم که میلنگم ایکاش زودتر میفهمیدم یا یکی راهنماییم میکرد چقدر خوب بود اگر من واقعاً با فامیلها و آشناهام راحت بودم و میتونستم باهاشون مشورت کنم
با پدر و مادر گاهی اوقات نمیشه چون میخوان دلسوزی کنن میزنن همه چی رو خراب میکنن البته این تجربه من هست ! خلاصه آقا من اصلاً یه مورد خاص هستم
حرفهای منو به حساب این نزارید که حالا اصلاً عشق و عاشقی بده
این برمیگرده به تجربه شخصی آدم
ولش کن دیگه نمیخوام خاله زنک بازی در بیارم ناسلامتی مردی هستیم واسه خودمونا !
------------------------------------------------------------------
درمورد ارشد خوب مهم رشته و مدرک هست دیگه مثلاً الان کارشناسی حالا خیلی داره بهمون خوش میگذره تمام جو دانشگاهمون اصلاً خراب هست همه بچه ها ناراحت هستن
میدونم تو ارشد هم زیاد تفاوت نمیکنه ولی خوب علاقه هست دیگه آدم وقتی یه چیز رو بخواد با جون و دل براش تلاش میکنه و من هم میخوام ، میخوام اگر خدا طلبید حتی برای دکترا هم اقدام کنم میخوام از همه تواناییهام در جهت رشد خودم بهره ببرم
یه شغلی داشته باشم سرم به کار خودم باشه تو لاک خودم باشم
نه رنجی نه ناراحتی اینقدر سرم شلوغ بشه که اصلاً دیگه فرصتی برای فکر کردن نداشته باشم دیوانگی هست نه ؟
ولی بابام میگه به یه سنی که میرسی دیگه همش دوست داری اینطوری باشی
یعنی سرت رو به یه چیزی گرم میکنی تا فکر نکنی تا فکرت مشغول نشه !
دوست دارم اصلاً بحرفم آقاجان
دیدین تو این فیلمها مزارع گندم رو نشون میدن وقتی باد میاد شروع به حرکت میکنن
یا مثلاً یه آهنگ زیبا یک ملودی ، یا یک لحظه سرد ( نمیدونم منظورم وقتی میگم سرد رو میتوجه میشید >؟ لزوماً ربطی به هوا نداره مثل وقتی که حس خوشبختی میکنه یک سردی لذت بخش وجودت رو میگیره برای من که اینطوری هست !) برای همه ما این لحظات به وجو میاد لحظاتی که دهنمون قفل میشه و نمیتونیم صحبت کنیم
چی میشد تا آخر عمرمون همینطوری بود هر لحظه زیبایی میدیدیم هر لحظه چیزهای قشنگ میدیدیم و زندگی برای ما مثل همون لحظات در جریان بود
رها بودیم از بند و قفس ، راحت صادقانه لذت میبردیم از لحظه لحظه این زنده بودن
آدمهایی که این طرز تفکر رو دارن همیشه ذهنشون رو به یک چیزی مشغول میکنن
دوست دارم تو آسموم باشم بال داشته باشم یک جور فرار
همه ما فراری هستیم از بعضی چیزها هر چقدر هم که سخت باشیم باز هم فراری هستیم فرار میکنیم نمیتونیم جلوی بعضی چیزها وایسیم
چون هزینه ایستادن زیاده
به خاطر همین فرار میکنیم
من هم الان حس فرار دارم فرار از گذشته فرار از احساس فرار از همه اون چیزهایی من رو میرنجونن حتی فرار از خودم
میخوام بدوم با سرعت اونقدر که دور بشم
دور بشم از خودم دور بشم از دنیای خودم دور بشم از همه چیز وقتی دور شدم دیگه پشت سرم رو هم نگاه نکنم فقط دور باشم دور دور
تحصیل -کتاب -مدرک- پول- درآمد- شغل -آهنگ ، فیلم ، غذا ................
همه اینها رو تو کوله پشتی خودم میزارم و میدوم
گاهی اوقات کوله ام رو که سبک میکنم سبکتر و راحتتر و سریعتر فرار میکنم
الان هم تا اینجا که چرت و پرتای منو خوندید خسته نباشید واقعاً
و این که خلاصه حس الفراره دیگه !

__________________

احد،صمد، قاهر، صادق ...
عاشقشم

لا تقنطوا من رحمة الله

هیچ چیز تجربه نمیشه اینو یادت باشه !!
ترفند هایی براي ويندوز 7


عیب یابی سخت افزاری سیستم در کسری از دقیقه

پاسخ با نقل قول
7 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید