
04-06-2012
|
 |
کاربر فعال

|
|
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 902
سپاسها: : 10,211
6,252 سپاس در 1,423 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ترنم
اخی صبای ناز
انقد گرفته نبینم ابجی گلمو 
باهمه حرفات موافقم
مخصوصا اینو
بعضی ها تو دوست داشتن به فکر به دست آوردن اند، اما من از به دست نیاوردن و از دست دادن می ترسم
منم فقط مثل شکوفه میتونم بگم میفهمم چی میگی
و چی میخوای و میخوای به چی برسی
اما این اتفاقات زندگی لازمشه و کاریشم نمیشه کرد 
|
می دونی ترنم جون نمی دونم چرا باید به بعضی ها یادآوری کرد که در برابر حرف هاشون مسئولند!
که اگه نمی تونن پاش وایسن، خب نگن!
من وقتی شنیدم این حرفو همش می زدم تو سر خودم و همش به خودش میگفتم چرا گفتی!
اونم فکر کرد می خوام بزنم تو ذوقش اما نفهمید من از چی می ترسیدم که گفتم چرا گفتی!
هنوز هم از همون که تو ذوقش خورده ناراحته
و من از اینکه صدامو نشنید!
از اینکه فردا دانشگاه شروع میشه می رم با دونفر دربارش می حرفم خوشحالم
اما از اینکه باید وانمود کنم از این پیله تنهایی در اومدم ناراحتم!
این ترم آخریه نمی دونم این چه بازی ای بود!
بازم میگم: قسمت!
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|