من از قبیله شبم ولی تو روشنی تبار
ببین چه ساده روز را نشسته ام به انتظار
چه فصل سرد و ساکتی پناه برتو ای بزرگ
چرا نمی رسم به تو چرا نمی شود بهار؟
غمت به روی شانه ام دوباره گریه می کند
بیا وتسلیت بگو به شانه های سوگوار
ازاین سکوت خسته ام بیا صدا بزن مرا
و مرهمی به روی زخم های کهنه ام گذار
به آسمان نمی رسم به حجم سبز خانه ات
دلم به انتظار تو، تو برستاره ها سوار!!!!!!!!
|