خدایا این شعرو از من بپذیر که حرف دل خیلیاست:
رفته از کفم ایمان ،از خدا که پنهان نیست
فکروذکر دل شد نان، از خدا که پنهان نیست
از همان غروبی که عشق در دلم گم شد
سهل گشته است عصیان، ازخدا که پنهان نیست
سالها جنون آمیز رشد کردم و اینک
خانه ام شده زهدان ،از خداکه پنهان نیست
درسکوت می گریم در قنوت می گویم
کاش می شدم انسان، از خدا که پنهان نیست
دوش گفتم اهسته با دلم که بهر خویش
حمد وسوره ای برخوان، از خدا که پنهان نیست
صبح و شام و شام وصبح شاهد دورنگی را
می شوم بلاگردان ،از خدا که پنهان نیست
لانه ی کبوترها شد دل و به دست خویش
باز کردمش ویران، از خدا که پنهان نیست
این شکسته بالی را مرگ این زلالی را
از شما کنم پنهان، از خدا که پنهان نیست..............
|