تقدیم به مادر عزیزم و همه مادران دنیا:
هزار آیینه می روید ، به هرجا می نهی پا را
همین قدر از تو می دانم،هوایی کرده ای ما را
سحر می لغزد از سرشانه هایت تا بیاویزد
به گرد بازوانت باز، بازوبند دریا را
میان چشمهایت دیده ام ، قد می کشد باران
و اندوهی که وسعت می دهد بی تابی ما را
شمردم بارها انگشتهایم را بگو آیا
از اول بشمرم بر روی چشمم می نهی پا را؟؟؟؟؟؟؟؟
من از طعم دوبیتی های باران خورده لبریزم
کنار اشکهایم می شود آویخت دریا را
شب وآشفتگی با دستهایت می خورد پیوند
زمین گم می کند در شیب سرگردانی ات ما را
تمام راه پر می گردد از آوای سرشارت
وباران می تکاند اشتیاق اطلسیها را
|