دستم به دامان تو ای شاعرترین ای مرد
آخر سکوت تو غزل را می کشد برگرد
آواز غم برشانه های عشق را بنگر
شعری بخوان آرامشی پیدا کند این درد
دنبال چشمانت کجا باید کبوتر شد
وقتی تمام آسمانها می کنندم طرد
دیگر برای انتظارت گریه مرهم نیست
آقا ، بگو این بغض سنگین را چه باید کرد
|