
05-03-2012
|
 |
کاربر فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2011
محل سکونت: اصفهان
نوشته ها: 636
سپاسها: : 6,774
4,753 سپاس در 854 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سلام و روز قشنگ همگی بخیر و خوشی 
من امروز یه خبر بد شنیدم . خیلی ناراحت شدم .
امروز همسر گرام زنگ زدند و با کلی ادا و اطوار فرمودن که
مامان زن داداش بزرگه شون به رحمت خدا رفته .
من و می گی همچی گفتم کییییییییییی؟
که بیچاره گفت من میدونستم چقدر جا میخوری کلی مقدمه چینی کردم .
خدا رحمتش کنه خیلی زن خوبی بود .
زنگ زدم به جاری گرامی یا به قول اصفهانی ها (یادم ) بهش تسلیت بگم .
دیدم نمیتونه صحبت کنه . راه دوره وگرنه حتما میرفتم .
خلاصه خیلی ناراحتش شدم ..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ترنم
سلام
خوب هستین
چه خبر
------
اقا من دیروز یه بلایی سرم اومد
که خداروشکر خداروشکر به خبر گذشت
داشتم میرفتم دانشگاه
یه کم دیر حاضر شدم عجله داشتم
توی مسیر دانشگاه یه پله هایی هست
که بنده از روی اونا افتادم خیلی بدم افتادم
خلاصه چون خون گرم بودم رفتم سرکلاس
بعدشم رفتم خرید
ولی شب تمام بدنم درد میکرد
همه بدنم کبود شده
الان کمرم درد میکنه خیلیم سخت راه میرم
اما خدا روشکر جایم نشکست
مچ دست راستم و ارنج دست چپم درد میکنه
امروزم کامل استراحت بودم
|
ترنم جان . خدا رو شکر که به خیر گذشته و جاییت نشکسته .
برای دستت هم حتما یه دکتر برو ...
انشاالله که مورد خاصی نباشه .
مهرگان جان خیلی ماهی .عزیزم
من کشته ی این نوشتن و گویش شیرینت هستم به خدا .
من بچه گیام یه بار از مدرسه برگشتم بارون میومد شدید
دویدم برم خونه با یکی از محصل های دیگه بهم بر خورد کردیم . اون بزرگ و قووووووووی بود من هم مثل پر کاه . متاسفانه من افتادم و دستم شکست .
تابستون بعدش هم از روی دوچرخه افتادم و دوباره همون دستم شکست . تجربه بد و خنده داری بود .که الهی برای کسی پیش نیاد
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|