تا اناری تركی برميداشت
دست فوارهء خواهش می شد
تا چلویی می خواند
سينه از ذوق شنيدن می سوخت
گاه تنهایی ، صورتش را به پس پنجره می چسبانيد
شوق می آمد ، دست در گردن حس می انداخت
فكر ، بازی می كرد
زندگی چيزی بود ، مثل يك بارش عيد ، يك چنار پر سار
زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسك بود
يك بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت ، حوض موسيقی بود ...
صدای پای آب
سهراب سپهری
__________________
.
.
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام
.
«اگر تنهاترین تنهایان جهان باشم خدا با من است»
«او جانشین همهء نداشتنهای من است»
«معلّم شهید دکتر علی شریعتی»
تا عاقل به دنبال پل می گشت
دیوونه از رودخونه گذشت ...