حسرت
سلام دوباره بر دوستان 
نقل قول:
نوشته اصلی توسط رزیتا
افسانه جون خوشحالم که پسرت بهتره
امیدوارم خودت هم به زودی روبه راه بشی گلم
در مورد تصادف واقعا خدا رحم کرده و خداروشکر به خیر گذشته
طبیعیه که یه مدت تو شوکش باشی، ولی تا خدا نخواد یک برگ هم
از درخت نمیفته، اون معلم پرورشی هم توقع زیادی داشته، مقصر شما نیستی
در مورد اتفاق دیشب هم فدای سرت، ضرر مالی اشکال نداره
انشااله که تنتون سالم و دلتون شاد باشه
|
رزیتا جونم . ممنون .......
به خدا خودم هم میگم . خدا رو شکر بچه ها تو ماشین نبودن .
بعضی وقت ها تا پارک نکنم نمیزارم از تو ماشین بیان پایین .
میگم بچه ن یه وقت نپرن جلو ماشین بیچاره شم .
==============================
يه خبر بد ديگه هم شنيدم امروز كه هنوز تو شوكم
==========================
زمستون تو مدرسه روژينا .
يه خانمي رو ديدم جوون . گفت كي زنگ مي خوره .
گفتم بيست دقيقه ديگه .
گفت مي خوام دخترم رو ببينم كلاس اوله
گفتم كدوم كلاس . گفت نمي دونم
با تعجب گفتم نيمي از سال گذشته نميدوني معلمش كيه ؟
گفت نه از همسرم جدا شدم .....
وقتي بچه م سه سالش بوده
تا الان هم تهران بودم و وضع ماليم خوب نبوده كه بخوام دخترم رو ببرم پيش خودم
. قانون دخترم رو به من داده . باباش معتاده .
خلاصه چه اون لحظه بغل كردن مامان و دختر چقدر قشنگ بود اشكم در اومد .
بعد از عيد هم ديدم با مرده رو در رو شدن تو مدرسه ...
مرده لاشي . تو دفتر همش گريه مي كرد زنه .
مرده مي گفت زنيكه ميره ص ي غ ه ميشه .
بد جور سر كوچه منتظرش بود .
يه سيگار گرفته بود تو انگشتش .....
پاهاش رو هم چپ و راست گذاشته بود ....
من كه از ديدنش ترسيدم
تو مدرسه مي خواست دختر بچه ي كلاس اول رو جلو صف بچه ها بزنه كه چرا با مامانت رفتي ؟
منو ناظمشون جلوش رو گرفتيم .
دختره هم گريه مي كرد و ميگفت به ابولفضل باهاش نرفتم .
بعد با صداي بلند گفت اينو براي رد گم كني با خودش ميبره تا گشت بهش مشكوك نشه
گفتم گناه دار ه بچه چرا اذيتش مي كني ؟
به ناظمشون گفتم اين خيلي خطرناكه ها
امروز شنيدم . مرده از ديوار خونه ي زنه كشيده بالا و رفته زنه رو كشته .....
خيلي دلم براي زنه سوخت .
خدا ازش نگذره
طفلک دختره حسرت مادر به دلش موند 
ویرایش توسط Afsaneh_roj : 05-23-2012 در ساعت 03:35 PM
|