ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟
خُم گو سر خود گیر که خُمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیدهی گریان
تحریر خیال خط او، نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده! که ایمن نتوان بود
زین سیل دُمادُم که در این منزل خواب است