نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 05-30-2012
گمشده.. آواتار ها
گمشده.. گمشده.. آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: کرمانشاه_ تهران
نوشته ها: 457
سپاسها: : 266

481 سپاس در 138 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

فصل چهارم:
روزها از پی هم میگذشتندو زمستان کم کم سپري میشد.طبیعت براي رستاخیز دیگر اماده میشد.
هواسوز خود را از دست داده بودو ملایم شده بود.بوي بهار مردم را به تکاپو انداخته بودوحس شیرینی به انها القا
میکرد.حس بودن.زندگی کردن.دوست داشتن
رسیدن بهار براي محمد نیز نوید شادي به همراه داشت.همین انگیزه باعث شده بود تا اوپشتکار زیادي براي درس
خواندن از خود نشان دهد واز همان موقع براي گذراندن ترم پایانی برنامه ریزي کند تا بتواند مثل همیشه از پس
امتحانات با موفقیت براید.همین سخت کوشی او را از فکر و خیالات رها کرده بود.
به تنها چیزي که فکر میکرداین بود که بتواند با موفقیت سال تحصیلی را پشت سر بگذارد.محمد میدانست با فرارسیدن
سال جدید انتظار سخت او نیز به پایان می رسد و میتواند براي خواستگاري از فرشته اقدام کند.
در این میان فرشاد نیز درگیر مسائل درس و دانشگاه بود وبه دلیل جدا بودن رشته ي دانشگاهی اش با محمد کمتر
میشد او را ملاقات کند زیرا براي کسب مهارت و کار ورزي مجبور بود به همه ي شهرهاي
دیگر مسافرت کند.اما با وجود درس و مشغله ي کاري او همچنان با محمد در تماس بود.هر چند که این تماس ها بیشتر
با تلفن صورت میگرفت اما به هر حال براي نشان دادن محبت و دوستی شان کافی بود.
محبوبه هم تغیرات زیادي کرده بود.گویی رسیدن سال نو براي او نیز نوید تازه اي داشت وباعث شده بود روحیه اي شاد
تري پیدا کند.او بیش از حد به خود میرسید و رفتارش جا افتاده تر از گذشته بود.لباسها و مدل موهایش را به پیروي از
مد روز انتخاب میکرد و زمانی که در منزل بود صداي موسیقی هاي تند و شاد قطع نمیشد.مهتاب تحول روحی او را
طبیعی میدانست و انقدر تجربه داشت بفهمد گرایش محبوبه به زیبایی و شادي در این سن تقاضاي سن اوست.اما رفتار
محبوبه براي محمد تعجب برانگیز و کمی مشکوك بود
و با اینکه جوانی روشنفکر بود اما هر گاه به این می اندیشید که ممکن است محبوبه در دام عشقی گرفتار شده باشد
ناخوداگاه احساس ناخوشایندي به او دست میداد البته او کسی نبود که عشق رافقط براي خودش بخواهد اما از این
میترسید که مبادا محبوبه ندانسته در راهی اشتباه قدم بگذارد.
اسفند ماه به سرعت به پایان رسید و نوروز باستانی با تمام زیباي هایش ا ز راه رسید.این نوروز براي خانواده ي مهر نیا
با تمام نوروز هاي سالهاي گذشته یک تفاوت عمده داشت و ان اینکه برخلاف سالهاي پیش که منتظر میماندند تا مهمانی
از شهرستان برسد.خود عازم سفربودندو قرار بود به شیراز بروند.
محبوبه از دو روز مانده به سفرساکش را بسته بود و به انتظار زمان سفر لحظه شماري میکرد مهتاب هم خیلی خوشحال
بود زیرا پس از چند ماه دوري از دختر بزرگش مهشید دوباره میتوانست او و دامادش راببیند کامران همسر مهشید
جوانی خوب و متین اهل شیراز بود که وقتی تو تهران دانشجو بود نزدیک منزل انان خانه ي اجاره کرده بود و در بین
رفت و امدهایش مهشید را دیده و به او علاقه مند شده بود
که البته این علاقه یک طرفه نبوده وهمین علاقه باعث ازدواج و پیوند مشترك بین ان دو شده بود.کامران پیش از
ازدواج اعلام کرده بود که نمیتواند در تهران زندگی کند و دوست دارد پعد از اتمام درسش به شیراز برود و دوره ي
تخصصیش را در دانشگاه شیراز بگذراند و همانجا زندگی کند از انجا که عشق و محبت میتواند حلال خیلی از مشکلات
شود مهشید به خاطر او مخالفتی از خود نشان نداد به خصوص که مهتاب نیزاز خود رفتار بزرگ منشانه اي از خود نشان
داد و به عنوان یک مشاور خوب و فهمیده مهشید را راهنمایی کرد
بدین ترتیب زندگی این دو جوان شکل گرفت وتا ان زمان که وارد دومین سا ل از زندگی مشترکشان میشدند اختلافی
که بخواهد به زندگیشان رنگ تیره اي بدهد بروز نکرده بود وان دو درکمال ارامش و صفا زندگی مشترکشان را
میگذراندند.فقط میماند ناراحتی حاصل از دل تنگی و دوري از خانواده که مرتب با تلفن با انان در تماس بود و هرگاه
مهشید دلتنگ دیدار خانواده اش میشدد کامران چند روزي مرخصی میگرفت واو را براي دیدار به تهران می اورد و
حدود یکسال بود که مهشید در مدرسه اي مشغول به کار شده بود و انقدر سرش گرم شده بود که کمتر دلتنگی به
سراغش می امد .از روزي که مهشید فهمیده بود عید خانواده اش به شیراز می ایند ارام و قرار نداشت به خصوص که
میدانست این سفر مربوط به محمد میشود و مادرش به شیراز می اید تا از خانواده ي کامران که حدود یکسال پیش
مادرشان را از دست داده بودند اجازه بگیرند تا به خواستگاري فرشته بروند.مهشید با اینکه ازاینکه خیلی وقت پیش
لباس مشکی اش را در اورده بود اما هنوز به مجلس عروسی نرفته بود
دهم فروردین مصادف بود با نخستین سالگرد درگذشت مادر کامران و پس از ان میتوانست براي مراسم عقد و عروسی
برادرش لحظه شماري کند
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید