من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از پل ...
که ز رگ های رنگین بسته است کنون
بر دو سوی رود آسودن
باورم کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالاکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پاکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش ...
من شکستم در خود
خسرو گل سرخی
__________________
.
.
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام
.
«اگر تنهاترین تنهایان جهان باشم خدا با من است»
«او جانشین همهء نداشتنهای من است»
«معلّم شهید دکتر علی شریعتی»
تا عاقل به دنبال پل می گشت
دیوونه از رودخونه گذشت ...