درمی زنند، در
پرندگان به دیدارم آمده اند ، بادها
من بیمار این جهان و آن جهانم از دیروزهای هیچ
از آن همه نمی دانم کِی؟!
تاتمام ِ چه می دانم کجا !
د رمی زنند ، در
شکوفه ها به دیدارم آمده اند ، پروانه ها
در باز می کنم ، در
نه پرندگان و پروانه ها
نه شکوفه ها و نه باد ...
که هیچ به دیدارم آمده است
کهکشانی ناشناس !!!