شاخه گندم
آخرين چيزي كه شاخه گندم به ياد مي آورد
اين بود كه تمام شاخه هاي تشنه
براي بازگشت باغبان لحظه شماري مي كردند
و دعا مي خواندند
و چون باغبان آمد
به ياد روزهايي كه در دستانش آب بود
برايش هلهله ها كردند
و جشن به پا كردند
ولي باغبان اين بار با داس آمده بود
شاخه گندم ديگر چيزي را به ياد نمي آورد....
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|