تو صلیب را تا قله کشیدی بر دوش
تو صمیمیت را بانگ زدی در آفاق
تو در افتادی از پا
خاموش !
تو در این تاریکی
آتشی بودی و یک لحظه درخشیدی
تاج خاری که به سر داشتی از دست نوازشگر خلق
به سحر گاهان بخشیدی !
تو گذشتی چو نسیم
شهر از زمزمه ی شعر تو لبریز است
تو فرو پژمردی بی هنگام
باغ بی وسوسه ی عطر تو در پا ییز است
__________________
ای بنده تو سخت بی وفایی ، از لطف به سوی ما نیایی
هرگه که ترا دهیم دردی ، نالان شوی و به سویم ایی
هر دم که ترا دهم شفایی ، یاغی شوی و دگر نیایی . . . ای بنده تو سخت بیوفایی ...
|