می روم با ره خود
سر فرو ، چهره به هم
با كسم كاری نيست
سد چه بندی به رهم؟
دست بردار! چه سود آيد بار
از چراغی كه نه گرماش و نه نور؟
چه اميد از دل تاريك كسی
كه نهادندش سرزنده به گور؟
می روم يكه به راهی مطرود
كه فرو رفته به آفاق سياه
دست بردار ازين عابر مست
يک طرف شو ، منشين بر سر راه ! ...
احمد شاملو
|