این روزها که دلم تنگ است آسان تر از یاد میروم،آسانتر فراموشم میکنند...میدانم!اما شکایتی ندارم. اشکی نیست ، بهانه ای نیست. این روزها تنها ارامم، آن قدر ارام که به خودم شک کرده ام، میترسم نکند مرده باشم و خودم هم ندانم...؟
دلم یک غریبه میخواهد که بیاید و بنشیند و فقط سکوت کندو من هی حرف بزنم و بزنم و بزنم و......تا کمی کم شود این همه بار!! بعد بلند شود و برود......انگار نه انگار!
حرف هایم پر از خیال است ،خیالم هایم پر از حرف های سکوت و سکوتم پر از خیال حرف هایی است که به دنبال هم درون حنجره ام اعدام شده اند... ته خیال هایم پر از ترس است و ترسم ،پر از تو!! تو که در انتهای دو خط موازی خیال هایم ،به دنبال بی نهایت میگردی...ته خیال هایم همیشه تو هستی و من میترسم...میترسم از این همه ترس!!!
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|