گفتم مگر خیال تو از سر بدر کنم
دل را اسیر دام بلایی دگر کنم
آهی کشم ز سینه و یکدم دل تو را
از حال خود به قطره اشکی خبر کنم
بر درد اشتیاق تو وین درد سینه سوز
درمان ز صبر سازم و با درد سر کنم
تا کی به یاد روی تو روزم به شب رسد
تا کی به بوی موی تو شب را سحر کنم
مهر تو از سپیده جانم برون کشم
یاد تو را ز صفحه قلبم بدر کنم
گفتم همه ولیک ندانم که بعد از این
بی تو چگونه با دل سر گشته سر کنم