تو چه ساده اي و من ، چه سخت
تو پرنده اي و من ، درخت.
آسمان هميشه مال توست
ابر، زير بال توست
من ، ولي هميشه گير کرده ام.
تو به موقع مي رسي و من،
سال هاست دير کرده ام...
خوش به حال تو که مي پري!
راستي چرا
دوست قديمي ات _ درخت را _
با خودت نمي بري؟
فکر مي کنم
توي آسمان
جا براي يک درخت هست.
هيچ کس در بزرگ باغ آفتاب را
روي ما نبست.
يا بيا و تکه اي از آسمان براي من بيار
يا مرا ببر
توي آسمان آبي ات بکار.
خواب ديده ام
دست هاي من
آشيانه تو مي شود.
قطره قطره قلب کوچکم
آب و دانه تو مي شود.
ميوه ام:
سيب سرخ آفتاب.
برگ هاي تازه ام:
ورق ورق
نور ناب
خواب ديده ام
شب، ستاره ها
از تمام شاخه هاي من
تاب مي خورند.
ريشه هاي تشنه ام
توي حوض خانه خدا
آب مي خورند.
من هميشه
خواب ديده ام، ولي ...
راستي ، هيچ فکر کرده اي
يک درخت
توي باغ آسمان
چقدر ديدني ست!
ريشه هاي ما اگرچه گير کرده است
ميوه هاي آرزو، ولي
رسيدني ست...
...