گله از مردمي كه مرا ديدند وگذشتند؛شايد هم نديدند....
شب نیست که با یاد تو سودا نکم
دل دریا زده را ، راهي دريا نكنم
همه شب تا به سحر تا به ابد
لب دريا هوس بوسه سارا نكم
اين جهان كار دلم ساخت كه من
فكر زيبايي و مجنوني ليلا نكم
شمع تاريكي من سوخت نديدندهمه
كه شكستم به نخي يكه وتنها،نكم
گويند يكي برد و يكي خورد ؛ نديدند
با كه اين حرف بگويم،با همه دعوا نكم
حرف دارم كه دلم سوخته تر شد
من كه كاري به تو و جز به تمنا نكم
ساحلت برد خيالم،هوس عشق نكردم
من كز اين گفته خود هيچ كه پروا نكم
گر بديدي تو كه محبوب مرا،باز برايش
دگر از تنگی دل؛تنگ شدم،قامت خود تا نكم
صورت سرخ شده ،نيش و كنايه چه كنم
كه ازاين وضع جهان؛يك شبه غوغا نكم
ناله ام سرد و خموش است؛چرا مي خندي؟!
به من خسته كه فكر شب فردا نكم!!