فال قهوه 1
زیر و روی می کند
ورق های سیاه و سرخش را
واژگونه می کند
فنجان قهوه ام را زنی از محله ی جلفا
در فنجان ات آیینه ای ست
در آینه ات مردی
که پشت چشمان خاکستری اش
آتش آب دیده ی هزار زمستان
به گریه می افتم
در آیینه ات بارانی ست
برای دیم زار گندم و سیب ستان
در آیینه ات آیینه ای ست
و بی پایانی اندوهی
نامت را بیهوده پنهان می کنی
به اتاق کوچکت
برگرد
|