آرزو
شن جاي پايم را به آب سپرد
گفت : برو
دريا نگاهم كرد و گفت
جايت اينجا خالي است
دستش را دراز كرد
آرزوهايت را به من بسپار
به ماهي ها خواهم گفت
تا دل كوسه با خبر شود
و او به نهنگ
نهنگ آرزويت را به ابر خواهد گفت
او با بذر در ميان خواهد گذاشت
آنگاه آرزويت سبز خواهد شد
زود باش
شايد آرزويت را بزي ناهار كند
|