لحظه
نه آغاز چنین رسمی بود
و نه فرجام ،چنان خواهد شد
که کسی جز تو ، تو را در یابد
تو در راه رسیدن به خودت ،تنهایی
ظلمتی هست،اگر
چشم از کوچه ی یاری ،بردار
و فراموش کن این،کهنه خیال
نور فانوس رفیقی،که تو را دریابد
دست یاری،که بکوبد در را
قفل را بگشاید
کوله بارت بردار
دست تنهایی خود را تو بگیر
و از آئینه بپرس
منزل روشن خورشید،کجاست؟
شوق دریا اگرت هست،روان باید بود
ورنه،در حسرت همراهی رودی
به زمین،خواهی شد
مقصد از شوق رسیدن،خالیست
راه،سرشار امید
و بدان،که امروز
منتظر فردایی ست
که تو دیروز،در امید وصالش بودی
بهترین لحظه راهی شدنت،اکنون است
لحظه را دریابیم
باور روز،برای گذر از شب،کافیست
که آغاز،چنان رسمی بود
و سرانجام،چنین خواهد شد
کیوان شاهبداغی
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|