يادي از حسين پناهي
با اجازه محیط زیست دریا دریا دکل میکاریم ، ماهی ها به جهنم ؛ کندوها پر از قیر شده اند، زنبور های کارگر به عسلویه رفته اند تا پشت بام های ملکه را آسفالت کنند ؛ چه سعادتی ! داریوش به پارس می نازید ما به پارس جنوبی !!! رخش گاری می کشد ، رستم کنار پیاده رو سیگار می فروشد ، سهراب ته جوب به خود می پیچد ، گرد آفرید از خانه زده بیرون ، مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند ، ابوالقاسم برای شبکه سه سریال جنگی می سازد ... وای ... موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند .... از آجیل سفره عید چند بسته لال مانده است، آن ها که لب گشودند خورده شدند ، آن ها که لال مانده اند می شکنند ، دندان ساز راست می گفت : پسته لال سکوت دندان شکن است ... معنای این همه سکوت چیست ؟ من گم شدم در تو یا تو گمشدی در من ای زمان . کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم کاش ... چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان ، نه به دستی ظرفی را پرک می کنند ، نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانع اند و اندکی سکوت ... من زندگی را دوست دارم ولی از رندگی دوباره می ترسم ؛ دین را دوست دارم ولی از کشیش می ترسم ؛ قانون را دوست دارم ولی از پاسبان می ترسم ؛ عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم ؛ کودکان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم ؛ سلام را دوست دارم ولی از زبانم میترسم ؛ من میترسم پس هستم ؛ این چنین می گذرد روز و زورگار من . من روز را دوست داردم ولی از ورزگار میترسم ...
ویرایش توسط fatemiii : 07-18-2012 در ساعت 12:00 PM
|