یك روز صبح روزنامه نگاری داشت به سر كار می رفت كه به خاطر تصادفی كه شده بود توی ترافیك گیر افتاده بود. او می خواست كارش را انجام بدهد و از تصادف خبری تهیه كند .جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودند بنابراین خبرنگار برای رساندن خود به محل تصادف فكری كرد و بعد فریاد زد بذارید رد شم من پسرشم من پسرشم وقتی به صحنه نزدیك تر شد فكر می كنید چی دید