نمایش پست تنها
  #5762  
قدیمی 10-28-2012
Afsaneh_roj آواتار ها
Afsaneh_roj Afsaneh_roj آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Dec 2011
محل سکونت: اصفهان
نوشته ها: 636
سپاسها: : 6,774

4,753 سپاس در 854 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Afsaneh_roj به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض کار اشتباه

سلام . صبح بخیر دوستان
امروز هوا ابری . اگه گفتین تو این هوا اگه یه نمه بارون هم بیاد چی می چسبه ؟؟؟؟؟ من هوس آش رشته کردم . اونم از نوع کرمانشاهیش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bigbang نمایش پست ها
موافقم حضورتون کمرنگ شده ! چیشده نکنه عید قربون بعتون ساخته کلکها اینقدر مینویسم که جوهر دون این فروم رو به آتیش بکشم مگه فروم بی صاحاب که شما نمیاید ؟ چقدر این کوروش از دست شما حرص بخوره ؟ ها ؟ ها بچه های بد ( دارم پاچه خواری میکنم لطفاً سرزنشم نکنید از اون تاج خوشگلا میخوام ! )


========================
من برم غذا بخورم و برگردم ، برگشتم نیومدید مخصوصاض همه مدیرها بخشاتون یعنی بهم میریزیما بخواید درستش کنید یه 2 ، 3 سالی طول بکشه

---------------------------
تا حالا تو لیوان شربت چایی خوردید ؟ خیلی حال میده مخصوصاً اگر خالی خالی بخوریدش
بدون قند و نبات و شکلات مخصوصاً بعد جوشکاری ! من که جوشکاری بلدم شما بلد نیستید که هههه !

آی گفتی ........ این ترنم خانم هم نیستش .
خوبه الان اسم خودش رو بزنیم پشت شیشه .....
=============================
از حالا هم مبارک باد میگم دریافت این تاج خوشگل موشگل رو
میگم می خوای غذا بخوری نیرو بگیری بیای دعوا
کمک خواستی بگو منم بیام
=========================
حالا واقعا توی لیوان شربت چایی خوردی ؟
سوال بعدی چه نوع شربتی بوده ؟
حالا هر وقت خونه ساختیم جوشکاریش رو شما زحمتش رو بکشید ببینم چقدر کار بلدین
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Saba_Baran90 نمایش پست ها
آنا من یه چند روزیه یکم سردرگمم!
برام دعا کنین!
اینجا که میام پرم از حرفهایی که دلم می خواد به همه دنیا بگم و نظرشونو بدونم، اما نمیشه گفت!
بخاطر همین حرصم میگیره هیچی نمیگم!
دوستون هم که ندارم! دیگه همین میشه دیگه!
صبا جون به نیمه ی پر لیوان فکر کن . هرچی تو درونت هست رو بریز بیرون .
امیدوارم روحیاتت بهتر از قبل بشه ....
پس دوستمون داشته باش تا روحیه ت عوض شه مادر جان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ماهین نمایش پست ها
دوستان تصور کنید :
خانوم و آقایی که با وجود داشتن 3 فرزند جوون به این نتیجه می رسن که تفاهم ندارن !
خانوم با قهر از منزل میرن بیرون...
آقا زود میرن و دیر میان ...
همه عصبی و ناراحت ...
تصور کنید دختر زیبای 20 ساله ای رو که غم و اندوه درونیش اونقدر زیاده که هیچ کدوم از زیبایی های زندگی به چشش نمی یاد...
یه دختر تنها که بریده ...فضای خونش به جای اینکه منبع آرامشش باشه شده باعث عذابش ...
...............
ساعت 10:20 به شماره ی سالن زنگ زدن ...یه آقایی بودن ...گفتن سروان ...از پلیس 110 هستن...گفتن خانوم ......رو می شناسید ؟! گفتن کارت سالن تو کیفش بوده ...گفتن "قرص برنج " خورده ...گفتن هیچ نشونی از خونوادش ندارن...گفتن حالش بدِ...
من فقط یک نفر رو با این اسم می شناسم ....
اون لحظه فقط یه دختر جوون با چشم های فوق العاده زیبا تو ذهنم بود و اسم خدایی که از زبونم نمی افتاد...
دست هام می لرزید ...اشک هام هم که ...قلبم اونقدر با شدت می کوبید که نمی تونستم نفس بکشم...
به یکی از بچه های سالن که دوستش بود زنگ زدم ...با خونوادش تماس گرفت ...واااای بچه ها ، خودش بود ...
زنگ زدم بیمارستان ...فقط صدای جیغ و گریه ی مامانش رو میشنیدم ...
معدش رو شستشو دادن ...آوردنش تو بخش ...اما گفتن هیچ چیزی معلوم نیست ...
دعا کنید ...برای دختر جوونی که اونقدر احمق هست که به جای موندن و تلاش برای بهتر شدن شرایط ترجیح داد نباشه ...
...............

ماهین جون کار بسیار اشتباهی کرده .. اون مامان بابا هم بسیار بی فکر بودن . ولی با هر مشکلی که انسان نباید دست به همچین کارایی بزنه
امیدوارم هر چی زودتر خوب شه ... مطمئنا خودش هم الان پشیمونه

===========
دور از جون این دختر خانم
. دو سه سال پیش یکی از آشناهای ما یه دختر 19 ساله داشت .
که کنکور قبول شده بود مادرش به رحمت خدا رفته بود .
باباش کشاورز بود و با دانشگاه رفتنش مخالف بوده و گفته با ید ازدواج کنه با کی؟
با کسی که داداش دختره می گه .
یه روز داداشش میاد و با این دختره بگو مگو می کنن و دعواشون میشه
و دختر هم از روی سادگی و ترسوندن داداشش از این قرص ها خورده بود ..

از قضا مامانم میره خونه شون بگه باباش برگشت از سر زمین براش سبزی بیاره که می بینه حالش خوش نیست .
بهش می گه چته ؟. می گه قرص خوردم .
مامانم میبره بیمارستان . معده ش رو شستشو میدن .
حالش کمی بهتر می شه .
میگن باید ببری بیمارستان دیگه ما امکانات نداریم .
مامانم به باباش زنگ میزنه می که حال دخترت خوب نیست .
باباش میگه به جهنم بزار بمیره .
مامانم باهاش میره تو راه دختره از مامانم تشکر می کنه و
میگه که پشیمون شدم از کاری که کردم .
خلاصه در بین راه حالش بد میشه و تا میرسن به بیمارستان
دختره بیچاره میمیره . مامانم تا چند وقت فقط براش اشک می ریخت .
خدایی خیلی دردناک بود .......

======================
ولی امیدوارم که این دختر هرچی زودتر خوب شه

اینا رو نگفتم که تو دل کسی رو خالی کنم .
اینا رو گفتم که همه بخونن و دست به این جور کارهای اشتباه نزنن......
__________________

پاسخ با نقل قول
6 کاربر زیر از Afsaneh_roj سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید