
10-28-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عصر همگی بخیر
اول بگم که رزیتا جونم من هر وقت امضاتو می خونم لذت می برم ...
دیگه اینکه همسر مهربان نذاشتن برم منزل اون دختر خانوم ...
تو هر زندگی قهر و اشتی هست ...حالا به هر دلیلی ! نمی خوامم بگم خانوم مقصر بودن یا اقا چون اعتقادم بر اینه که هر دو طرف در ایجاد این شرایط نقش داشتن حالا یکی بیشتر یکی کمتر ...
اما حرف اصلیم اینه که آخه آدم چقدر می تونه ضعیف باشه که یه همچین چیزی اون رو از پا در بیاره و یه همچین راهی رو انتخاب کنه ...
نهایتش این بود که مامان و باباش از هم جدا می شدن !! خب می شدن !!
دلم سوخت واقعا ...از دیشب چهرش مدام جلو چشامه !!! یه دختر خانوم دانشجو ی زیبا و بسیار خوش سلیقه ...
.........................
رزیتا جون منم این تجربه رو داشتم ...
مهبد عاشق پلیس و پلیس بازی و تفنگه ...
چند سال پیش داداشم یه کلاه همراه پلیس براش گرفت که تا یه مدت از سرش نمی افتاد !!! تفنگ هم که هم خودش دوست داره هم همسر مهربان ...انواع و اقسامشم براش می خرید و می خره ! البته دو تایی بازی میکنن !
یه روزی داشتیم تو پارک قدم می زدیم که چند تا افسر رو دیدیم ... مهبد از جلوشون رد شد و بهشون سلام نظامی داد اما اون ها توجهی نکردند ! چند بار این کار رو تکرار کرد ...بعد عصبانی شد ...با تفنگش رفت جلوشون وایساد و گفت : شما پلیسین ؟ پس چرا جوابمو نمی دین ! اصلا دستاتون بالا...
اون ها هم که به سختی داشتن خودشونو کنترل می کردن که نخندن! کلی باهاش حرف زدن و به سلامش جواب دادن ...
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
ویرایش توسط ماهین : 10-28-2012 در ساعت 09:58 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|