
11-24-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بازی کودکانه
غروب نگاه مي كرد
و چشمانت را نقاشي
تو آسوده بودي
و من
باد خاطرات را مي برد
و تو همچنان بر نگاهي خميده
دستانت تا اعماق فكر فرو رفته بودند
و بر جرقه اي انتظار مي كشيدند
رعدها از پي هم آمدند و گذشتند
و تو هنوز
انتظاري را قدم مي زدي
بر ساحلي كه آب جاي پاي انديشه ها را مي شست
و من لي لي كنان انتظار خنده اي را كه از لبهايت بربايم
آب به ساحل و ساحل به من گفت
بازي كودكانه اي بود
نه
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|