دود گرفته بوی دود گرفته، دودآلود، دود زده
دو دل مردد، بی تصمیم
دو دلی تردید، بی تصمیمی
دود ِ نازک دود سیگار و قلیان و چپق
دود و دم داشتن بساط چای و قلیان یا تریاک گستردن
دو دو زدن تکان تکان خوردن
دو دوزه بازی دو رویی، کلک زنی
دو دو کردن دویدن
دودی اهل دود، سیگاری، تریاکی، معتاد به دخانیات
دور بار، دفعه، نوبت
دورادور اطراف، پیرامون، گرداگرد
دور از جناب بلانسبت
دور از شما بلانسبت
دور افتادن فاصله گرفتن، پرت افتادن
دور افتادن نزد این و آن رفتن، با هر کسی دیدار کردن
دور اندیش پایان نگر، پیش بین، عاقبت اندیش
دور اندیشی پایان نگری، عاقبت اندیشی
دو راهی آن جا که راه دو شاخه می شود
دور برد دارای برد زیاد
دور برداشتن گرم شدن، مبالغه کردن، کش دادن، عصبانی شدن
دوربین انداختن دید زدن، چشم چرانی کردن
دور پرواز پرواز کننده تا فاصله های بسیار
دور تا دور گرداگرد، اطراف
دور تسبیح بسیار و بی شمار
دور چیزی را خط کشیدن چیزی را کنار نهادن، دست کشیدن از چیزی
دور چیزی را قلم گرفتن چیزی را ترک کردن، کنار نهادن
دورخیز کردن دویدن از دور برای پریدن از روی چیزی
دور دست جایی دور
دور ریختن دور انداختن، بیرون ریختن
دور زدن چرخیدن و تغییر جهت دادن
دور سر چرخاندن و دادن صدقه دادن
دور سر گرداندن بلاتکلیف گذاشتن، معطل گذاشتن
دور علم کسی جمع شدن دور کسی گردآمدن و از او پشتیبانی کردن
دور کسی یا چیزی را خیط کشیدن با کسی قطع رابطه کردن، از خیر کسی یا چیزی گذشتن
دور کسی گشتن قربان صدقه ی کسی رفتن
دور گرفتن به چرخش افتادن، پشت سرهم سخن گرفتن
دو رگه از دو نژاد محتلف
دو رو لباسی که از هر دو طرف می توان آن را پوشید، آدم غیر صمیمی و فرصت طلب
دور و بر اطراف، پیرامون
دور و دراز فراخ و وسیع
دو رویی تزویر، عدم صمیمیت
دوره مهمانی، زمانه
دوره ی آخرالزمان روزگار آشفته و پر ظلم و فساد
دوره افتادن گرداگرد شهر گشتن، به دیدار هر کسی رفتن
دوره انداختن مهمانی ادواری میان عده ای برقرار کردن، کسی را به این سو و آن سو فرستادن
دوره کردن درسی را دوباره و سه باره خواندن، حلقه زدن به دور چیزی یا کسی
دوره گرد غیر ثابت، دست فروش
دوری ظرف غذاخوری پهن
دوری و دوستی دوری برای دوام و پایداری دوستی لازم است
دو زار دو هزار، دو قران، دو ریال
دو زاری سکه ی دو ریالی
دو زاری کسی افتادن به اشارات و کنایات پی بردن
دو رانو نشستن نشستن چون شتر که نشانه ی ادب است
دوز و کلک توطئه، مقدمات طرح کاری نامشروع
دوز و کلک سوار کردن توطئه چیدن، مطالبی را خلاف واقع جلوه دادن
دوستی خاله خرسه دوستی از روی نادانی که موجب زیان شود
دو سر قاف دشنامی زشت که گاه برای شوخی نیز گفته می شود
دو سره بار کردن از دو جا سود بردن، دو لپی خوردن
دوسیه پرونده
دو شاخ دارای دو شقه
دو شاخه چوب دو شاخه ی درخت که کودکان از آن تیرکمان می سازند، رابط میان وسیله ی برقی و پریز برق
دوش فروش ربا خوار
دوش فنگ نهادن قنداق تفنگ در کف دست و لوله ی آن بر دوش
دو شکمه آن که در بازی به جای دو نفر بازی می کند
دوش گرفتن زیر دوش ایستادن و خود را شستن
دوشیدن به ناحق و فریب از کسی پولی گرفتن
دو علی گلابی آمدن بچه ترساندن، تهدید توخالی کردن، توپ و تشر آمدن
دوغ و دوشاب یکی بودن فرقی میان خوب و بد نبودن
دو قلو دو بچه ی همزاد
دو قورت و نیمش باقی بودن با وجود بهره بردن فراوان هنوز ناسپاس بودن
دو کرپا چمباتمه
دوگلاسی سبیل نازک قیطانی
دول آلت مردی به زبان کودکان
دو لا دو لایه، دو تا، خمیده
دولاب گنجه، کمد، قفسه
دولابچه کمد کوچک
دو لا پهنا پارچه ای که عرض آن دو برابر عرض پارچه های معمولی است
دو لا پهنا حساب کردن دو برابر بهای خقیقی حساب کردن
دو لا شدن خم شدن، تعظیم کردن
دو لبه دارای لب کلفت
دو لُپه خوردن با خرص و ولع خوردن، لقمه های بزرگ برداشتن
دو لُپی خوردن نگا. دو لُپه خوردن، هم از آخور خوردن، هم از توبره
دولت سرا تعبیری احترام آمیز از خانه ی کسی
دولت منزل نگا. دولت سرا
دو لَتی در دو لنگه ای
دو لول اسلحه ای بلند دارای دو خانه برای فشنگ گذاری
دوما در ثانی، دیگر آن که، دوم آن که
دوم از آن در ثانی، دوم آن که
دومندش نگا. دوم از آن
دون برنج خوب نپخته، دانه هایی که به پرندگان می دهند
دون پاشیدن دانه دادن به پرندگان، در باغ سبز نشان دادن، وعده دادن
دوندگی سعی و کوشش
دو هوا شدن بیمار شدن به دلیل تغییر هوا
دویدن توی حرف کسی حرف میان حرف آوردن، حرف کسی را قطع کردن
دهان به دهان شدن بحث و مجادله کردن، با پست تر از خود جر و بحث کردن
دهان به دهان گذاشتن نگا. دهان به دهان شدن
دهان پر کن بدون ارزش و اهمیت واقعی
دهان کسی آستر داشتن قدرت خوردن خوردنی های بسیار داغ و تند را داشتن
دهان کسی بوی شیر دادن با وجود کوچکی کار بزرگ کردن و نتوانستن
دهان کسی چاک و بست نداشتن ناتوان بودن در رازداری
دهان کسی چاییدن آرزوی محال داشتن، از عهده ی چیزی بر نیامدن
دهان گیره غذای اندکی که میان دو غذای اصلی می خورند
ده کوره ده یا شهر کوچک عقب افتاده و بدون امکانات
دُهُل دریده بی شرم، ناپارسا
دهل کسی را زدن کسی را از کار برکنار کردن
ده مرده حلاج بودن بسیار زرنگ و کاری بودن
دهن واحد آواز خواندن
دهن بسته حیوان
دهن بین آن که به گفته ی این و آن عمل می کند
دهن پاره بد زبان، بی حیا، کسی که نمی تواند جلوی زبانش را بگیرد
دهن تر کردن اندکی نوشیدن، لو دادن
دهن خود را آب کشیدن دهان خود را طاهر کردن، استغفار کردن
دهن دره خمیازه
دهن کجی ادا و شکلک به قصد مسخره کردن، بی اعتنایی
دهن کجی کردن ادا و شکلک در آوردن برای مسخره کردن، بی اعتنایی کردن
دهن کسی آب افتادن به طمع افتادن، میل شدید پیدا کردن
دهن کسی را آب انداختن کسی را به طمع انداختن، میل شدید در کسی ایجاد کردن
دهن کسی را سرویس کردن کسی را خونین و مالین کردن، به حساب کسی رسیدن
دهن کسی گرم بودن خوش سخن و مجلس آرا بودن
دهن کسی لق بودن رازدار نبودن
دهن لق کسی که راز خود و دیگران را بازگوید
دهنه لگام چارپایان، دهانه ی بازار
دهنه سرخود بی بند و بار
دهنه ی کسی را کشیدن جلو حرف زدن کسی را گرفتن
دهنی شدن آب دهان خوردن به غذا یا چیزی
دهنی کردن آب دهان زدن به غذا یا چیزی
د ِهه ! کلمه ای برای پرسش به معنی چرا چنین می کنی؟ چرا چنین می گویی؟ یا برای بیان اعتراض به کاری
دیالله زود باش دیگه !
دیپلم مدرک پایانی دبیرستان، گواهی نامه، تصدیق
دیپلمه کسی که دیپلم دارد
دید زدن چشم چرانی کردن، دور و بر را نگاهی انداختن
دیدن چیزی از چشم کسی از او دانستن، به حساب او گذاشتن
دیدن دم کسی نگا. دم کسی را دیدن
دیدن کردن عیادت کردن، زیارت کردن، ملاقات کردن
دید و بازدید ملاقات خویشان و دوستان با یکدیگر
دیر به دیر هر از گاهی، هر از چندی، دیر دیر
دیر جوش آن که دیر الفت و دوستی پیدا می کند
دیر چسب دیر آشنا
دیر دم آن چه که دیر دم می کشد
دیر رس میوه ای که دیر می رسد
دیر فهم کند ذهن، کودن
دیر کرد تاخیر، تعویق
دیر کردن تاخیر کردن
دیروزه (دیروزی) قدیمی، غیر متجدد
دیزی ظرفی سفالی یا فلزی که در آن آبگوشت می پزند، آبگوشت
دیزی پشت سر کسی بر زمین زدن بی اعتنایی کردن به قهر کردن و رفتن کسی
دیزی دِهناری آدم بی ظرفیت و کم طاقت
دیگ بار گذاشتن گذاشتن دیگ غذا بر اجاق
دیگ بخار دستگاه تولید بخار
دیگ به سر لو لو
دیگجوش خوراکی مانند آش که در شب های جمعه و عید می پختند
دیگ و بادیه را گرو گذاشتن بسیار تهی دست و بی چاره شدن
دیم زراعتی که از آب باران آبیاری می شود
دیم دیم ساز به زبان کودکان
دیم کار کشاورزی که کشت خود را دیم زراعت می کند
دیم کاری کشاورزی دیم
دیمی کشت که از آب باران آبیاری شود، بدون برنامه و حساب، بی هدف
دیمی حرف زدن سخن گفتن بدون اندیشیدن، حرف بی هوده و مفت زدن
دیوار به دیوار بی فاصله، به هم چسبیده
دیوار حاشا بلند است به آسانی می توان موضوع را انکار کرد
دیوار را یک طرفه کاه گل کردن یک طرفه قضاوت کردن
دیوار کوتاه کنایه از زبونی و ناتوانی
دیوار کوب پرده یا فرشی که برای زینت به دیوار می آویزند
دیوار مردم بالا رفتن دزدی کردن
دیوان بلخ جای بی انصافی و ستم رانی
دیوان کردن انتقام گرفتن، قصاص گرفتن
دیوانه بازی انجام کارهای ابلهانه و نابخردانه
دیوانه ی کسی بودن عاشق بی قرار کسی بودن
پایان بخش دوم