خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.
خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس که این کوره
راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و
بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که... تنها گریه کردم... می خواهم دستهایم را به گردنت
بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...خسته شدم بس که تنها ایستادم
__________________
ای بنده تو سخت بی وفایی ، از لطف به سوی ما نیایی
هرگه که ترا دهیم دردی ، نالان شوی و به سویم ایی
هر دم که ترا دهم شفایی ، یاغی شوی و دگر نیایی . . . ای بنده تو سخت بیوفایی ...
|