
11-27-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کجا رفت
صفای خانه ام هان خدا رفت
انیس و مونس و مهر و وفا رفت
گلستان را اگر بودی صفایی
چو او رفت از گلستان هم صفا رفت
نفس را گر بود لازم هوایی
نفس رفت از بدن زیرا هوا رفت
خدا را نور چشمانم تو بودی
تو که رفتی ز چشمانم ضیا رفت
ندارد دل دگر تاب تپیدن
تپش از چه ؟ به وقتی که وفا رفت
به نزدم دلبری می کرد اما
به ناگه دیدمش کو از قفا رفت
اسیرم در قفس کرد و ولی خود
کشید بال و چو مرغان هوا رفت
اگر چه ساده بود و بی تکبر
نمیدانی چه با ناز و ادا رفت
دلم خون کرد و رفت با رفتن خویش
زد او تیری به جانم با جفا رفت
مرا جز او که دلداری نبودی !
شدم مستاصل از اینکه کجا رفت
هر آنچه رشته بودم پنبه گردید
به چشم دیدم که هستی ام فنا رفت
بیا ای خون رگهایم کجایی ؟
بشو جاری که از جانم دما رفت
دعای هر شبم این است که او را
ببینم ، لیک دعایم هم خطا رفت
نه خواب آید سراغم نی خورم قوت
به شب خواب و ز جانم اشتها رفت
شده در سینه باقی خاطر او
که وصفش بر غریب و آشنا رفت
زبعد او مرا خاطر تهی شد
تمام خاطرات از یاد ما رفت
من و چشم و دلم در انتظاریم
که او آید ببینم غصه ها رفت
دو چشمم مانده بر ره تا بیاید
خدا وندا ، تو می دانی چرا رفت ؟
ویرایش توسط مستور : 11-27-2012 در ساعت 12:10 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|