عاليه عزيزم
اغلب ، بلكه بالعموم ، با زن طوري معامله مي كنند كه نمي خواهند زن ها با آن ها آن طور معامله كنند
آن ها زن را مثل يك قالي مي خرند . آن قالي را با كمال اقتدار و بي قيدي زير پايشان مي اندازند . پايمال مي شود و بالاخره بدون تعلق خاطر آن را به ديگران مي فروشند ! زن هم ، همين طور
خلفا زن را مي فروختند . مسلمان ها او را در زيرحجاب حبس مي كنند . قوانين حاضر براي سركوبي و انقياد و آرا مخصوص ديگر دارد . من نمي دانم چرا
ولي مي دانم چرا نمي توانم قلبم را نگاه بدارم . خدا تمام نعايم زمين را قسمت كرد ، به مردم پول ، خودخواهي و بي رحمي را داد به شاعر قلب را . و قلب ، اقتدار مرموزي بخشيد كه در مقابل اقتدار وجاهت زن ، مقهور شود
بيا ! عزيزم ! تا ابد مرا مقهور بدار. براي اين كه انتقام زن را از جنس مرد كشيده باشي ، قلب مرا محبوس كن
اگر بتوانم اين ستاره ي قشنگ را به چنگ بياورم ! سلسله ي پر برف البرز را به ميل و سماجت خود از جا حركت بدهم ! اگر بتوانم جريان باد را از وسط ابرها ممانعت كنم . آن وقت مي توانم به قلبم تسلط داشته ، اين سرنوشت را كه طبيعت برايم تعيين كرده است تغير بدهم
ولي قدرت انسان ، به عكس خيالاتش محدود است
من هميشه از مقابل گل ها مثل نسيم هاي مشوش عبور كرده ام
قدرت نداشته ام آن ها را بلرزانم . در دل شب ها مثل مهتاب بر آن ها تابيده ام . نخواسته ام وجاهت آسماني آن ها پنهان بماند
كدام يك از اين گل ها ميتوانند در دامن خودشان يك پرنده ي غريب را پناه بدهند . من آشيانه ام را ، قلبم را ، روي دستش مي گذارم
كي مي تواند ابرهاي تيره را بشكافد ، ظلمت ها را بر طرف كند و ناجورترين قلب ها را نجات بدهد ؟
عاليه ! تو ! تو مي تواني
مي داني كدام ابرها ، كدام ظلمتها ؟ شب هاي درازي بوده اند كه شاعر براي گل موهمي كه هنوز آن را نمي شناخت خيال بافي مي كرده است . ابرها موانعي بوده اند كه مطلوبش را از نظرش دور مي كرده اند
آن گل تو بودي . تو هستي . تو خواهي بود
چه قدر محبوبيت و مناعت تو را دوست مي دارم . گل محجوب قشنگ من
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده
|