در بهت فراموشی ِ یک حادثه هستیم در سردترین فصلِ تهی از تب رؤیا بی واژه ترین شعرِ سكوت ِ نسروده بی گام ترین تشنه برای لب دریا در حادثه ای حدّ نگاهی نگرانیم در فاصله ای دورتر از مرز رسیدن در دام حضوری كه به معنای گریز است درگیر غم پرنده بودن ... نپریدن ! چشمان مرا فاجعه ای تلخ ربوده تاوان سزاوار دلی مست تماشا در سینه ی تو بغض غریبانه ی خواهش تاوان نگاهی است در اندیشه ی حاشا تو خالق تبعیدی و من وارث تردید تو در تب تشویشی و من خسته ز دوری من در پی ِ اعجاز دلی غمزده هستم تو با همه ی عاشقی ات باز صبوری ! "نرگس عینی"