
12-07-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سوختم از تشنگی اي کاش باران می گرفت درمن این احساس بارآور شدن جان می گرفت می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم بی سرو سامانیم آنگاه سامان می گرفت دست من چنگ توسل می شدو بازلف تو دردخودرا مو به مو می گفت و درمان می گرفت کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو درس حكمت، درس عفت ، درس عرفان مي گرفت كاشكي اين دستهاي خالي از احساس من از بهشتت بوي گندم ،بوي عصيان مي گرفت كاش نوحي ،ناخدايي ناگهان سر مي رسيد جان مغروق مرا از دست توفان مي گرفت گر نبود اين عشق، اين انگيزه ي دلبستگي زندگاني از همان آغاز پايان مي گرفت !!
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|