نمایش پست تنها
  #1944  
قدیمی 12-07-2012
مستور آواتار ها
مستور مستور آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207

2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
مستور به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سوختم از تشنگی اي کاش باران می گرفت
درمن این احساس بارآور شدن جان می گرفت
می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم
بی سرو سامانیم آنگاه سامان می گرفت
دست من چنگ توسل می شدو بازلف تو
دردخودرا مو به مو می گفت و درمان می گرفت
کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو
درس حكمت،‌ درس عفت ، درس عرفان مي گرفت
كاشكي اين دستهاي خالي از احساس من
از بهشتت بوي گندم ،‌بوي عصيان مي گرفت
كاش نوحي ،‌ناخدايي ناگهان سر مي رسيد
جان مغروق مرا از دست توفان مي گرفت
گر نبود اين عشق، اين انگيزه ي دلبستگي
زندگاني از همان آغاز پايان مي گرفت !!
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید