یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز ؟ چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید اشک شوقی که فروخفته به چشمان نیاز چه رهآورد سفر دارم ای مایه عمر؟ سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال نگهی گمشده در پرده رویایی دور پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال چه رهآورد سفر دارم ... ای مایه عمر ؟