
12-31-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ملالی نیست
سلام ای دوست
اینجا حال ما خوب است
ملالی نیست جز دوری
چه باید گفت
اگر تقدیر من ، نا دیدنت فرمود
در اینجا ، آسمان ، گاهی دلش می گیرد اما،
بارش ابرش ، دگر مثل قدیما نیست
و مردم وقت کم دارند
و عادت کرده اند ، اری فقط عادت
به لبخندی سلام ات می دهند ، اما
نمی پرسد کسی حال تو را با عشق
نمی دانم چرا دیگر نشانی از کبوتر نیست
ولیکن گاه گاهی ، یک کلاغی میرسد از راه
که می دانم و می دانی ، دوباره گم نموده راه منزل را
به منقارش ، بقایای چروک تکه صابونی
و پرهایی به رنگ آسمان شهرمان
آری صدای قار قارش ،
طعم دلگیر غروب جمعه پاییز را دارد
بجز زنگ حیاط خانه همسایه مان
دیگر صدای بلبلان در شهر، خاموش است
در این رنگین بساط راه و بی راهی ،
به جز رانندگان شهرما
دگر کمتر کسی ، در فکر راه مستقیم اینجاست
و مردم سخت در کارند ،
بی تابند
برای زندگی ، البته وقتی نیست
همه در حال صرف فعل تنهایی
و من تنها
و تو تنها
و او تنها
و ما ، حتی شما،
تنهای تنهاییم و تنهایید
فقط آنها ،
کمی تلخ است می دانم ،
آری فقط آنها
همیشه با همند و ...
بگذریم ، اما چه می گفتم ؟
عزیزم با تو می گفتم ، که اینجا حال ما خوب است
نه من ، آری تمام مردمان خوبند
گناهش گردن آنکس که می گوید
در اینجا ، هم هوا ، هم آسمان ، پاک است و رویایی
اگر می میرد این همسایه
گویی ، مرگ همسایه برای مردمان
این زندگان ساکت و خاموش هم ، خوب است
کسی می خواندم ، باید ببندم کوله بارم را
و من ، با در، اگر گفتم ،
کنون بشنو مرا ، دیوار
و من می گویم اما باورش با تو
که من هم مثل دیگر مردمان شهرمان البته خوشبختم
در اینجا اشک در چشمی نخواهی یافت
کسی دردی ندارد ، غصه بی معناست
آسمان شهر ما ، ابی ست
کبوترها ، میان اسمان شهر می رقصند
به پایان آمد این دفتر
حکایت را ، شکایت را
کسی اما ، نخواهد گفت ، نخواهد خواند
حقیقت را ، کسی اینجا نمی خواهد
به پایان می رسم ، اما
کلاغی نیست
ملالی نیست ، جز ...
( بیاور گوش خود نزدیک تر )
آری بجز این که
دلم تنگ است.کیوان شاهبداغی
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|