مهمترین خاطره امروز که چه عرض کنم بدترین خاطره امروزم اینه که......
بنده امروز سر کار بودم و آقای همسر در منزل تشریف داشتند به مناسبت اینکه قرار بود برای تعمیر دستگاهی در منزل تعمیرکاران محترم و صد البته چیره دست سامسونگ افتخار تشریف فرمایی بدهندالبته بعد از هزاران بار تماس تلفنی من به ایشان......و همانا این فیضی بزرگ بود برای آقای پسر که امروز در حضور پدر بزرگوارشان برای همیاری و همکاری در امور به هم ریخته منزل رکاب بزنند!!!الغرض زمانی که ما وارد منزل شدیم بسی مشعوف و خرسند شدیم از دیدن این صحنه که همه چی مرتب و منظم آراسته شده و در دل به خود گفتیم که مرحبا بر این دولتمردان بزرگ که باید ستایششان کرد برای اینکه همتی بزرگ دارند برای جمع و جور کردن ریخت و پاشهای ایجاد شده .....و گفتیم نه بابا به همسر جان امیدی است در آینده که بتوانیم روی محبت و همکاری ایشان در خانه داری و بچه داری حسابی باز کنیم.وپیش خودمان کلی شرمنده شدیم که ما چقدر بخیل بودیم که این همه مدت از وجود ایشان در امور مربوطه استفاده نکردیم و حتی مبادرت به گناه کبیره ،غیبت ایشان هم میکردیم(که البته خداوند ما را ببخشاید ) پیش این و آن که ای ایها الناس بدانید و اگاه باشید که اگر روزی یا روزگاری از بد روزگار اگر ما چلاق یا علیل شدیم(خدای نکرده!!!).همسر ما هیچکار بلد نیست و اگر باری روی دوش ما نگذارد باری را نیز جا به جا نخواهد کرد(لذا کماکان ما را از محبت خویش در آن ایام بیدریغ نگذارید)و به قول معروف از این امامزاده خیری به ما نخواهد رسید ...خلاصه در این فکرهای پلید و شیطانی بودیم که با منظره شیشه نوشابه خالی در سطل اشغال روبه رو شدیم و وقتی از ایشان سئوال فرمودیم که ای سرور من اگر قرار بود که قوم تاتار هم ناهار منزل ما شرفیاب میشدند همانا این جعبه نوشابه خانواده 2 لیتری به این زودی نباید تمام میشد مگر شما پدر و پسر در این خانه چه کردید!!که پسر جان در کمال شعف و شادمانی همچون فاتح جنگ چالدران فرمودند که الا ای مادر فرزانه نداری خبر از من ....؟؟!!که من تمام گلدانهای گل این خانه را در زمان اوقات استراحت پدر جان با نوشابه آبیاری نمودم و در جواب این سئوال بنده حقیر که فرمودیم چرا شما همچین گذشتی را از خود نشان دادید و بذل و بخشش کردید و از خیر این نوشابه گذشتید و به گلها دادید فرمودند مامانی گلها فقط با آب خالی که رشد نمیکنند باید همه چی بخورند تا بزرگ بشن.!!!!!!!!!!........برایتان دیگر نخواهم گفت که چه قیافه دیدنی بود قیافه من همچون یخ وارفته!!!......که هیهات بر من ....ار فردا قراره چه بلاهای دیگه ای بر سر این موجودات بی زبان بیاد....احتمالا باید کم کم شاهد خالی شدن ظرف ماکارونی و قورمه سبزی و سایر بقایای غذاها در پای این گلدانهای بدبخت باشیم....حال شما بگویید کدام کشور سریعا تقاضای پناهندگی من را صادر میکنند تا من از دست این خانواده و برای داشتن کمی آرامش اعصاب سریعا به آنجا پناهنده شوم......ما را از محبت بیدریغ خویش محروم نفرمایید......که هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم....
__________________
شیشه ای میشکند... یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست
آن یکی میگوید شاید این رفع بلاست !
دل من سخت شکست ... هیچ کس هیچ نگفت .... غصه ام را نشنید !
از خودم میپرسم : ارزش قلب من از شیشه ی یک پنجره هم کمتر بود ؟
ویرایش توسط kiana : 01-20-2013 در ساعت 06:38 PM
|