هـــــرگز دلـــــــم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یک دم خیـــــال روی تـــــوام از نظــــر نرفت
جــان رفت و اشتیــاق تو از جان به در نشد
ســــر رفت و آرزوی تــــو از سر به در نرفت
هرکــو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت
هم بـــی خبر بیامد و هــــم بــیخبر برفت
در کوی عشق بــی سر و پائی نشان نداد
کـــو خسته دل نیـــامد و خونین جگر نرفت
عمــــرم برفت در طلب عشق و عـــــاقبت
کامــی نیافت خـــاطر و کاری به سر نرفت
شـــوری فتــــاد از تو در آفاق و کس نماند
کو چـون عبید در سر این شور و شر نرفت