يه مرضي هم دارم كه پاهامو بچسبونم به شوفاژ تا بسوزه بعد يهو بكشم كنار تا خوب شه بعد دوباره بچسبونم :|
من و دو تا از دوستام رفته بوديم تو يه پاساژ فوق العاده، هاي کلاس..!.
يه اسانسور خيلي شيک داشت هوس کرديم سوار شيم، رفتيم توو دکمه طبقه 3 روز فشار داديم.....
از اونجا که محيط خيلي باکلاس بود سعي ميکرديم خيلي متمدانه و با نجابت رفتار کنيم واسه همين هممون رو به در آسانسور منتظر بوديم که الان باز ميشه، الان باز ميشه...اما باز نشد. :| :|افتاديم به جون در. دوستم ميگفت بدبخت شديم گير کرده... :|اون يکي دوستم موبايلشو دراورد زنگ بزنه باباش .... :|يهو ديديم صداي خنده مياد!
برگشتيم پشت سرمونو نگاه کرديم و فهميدم که اي دل غافل آسانسور دو تا در داشته و جماعتي بيرون در دارن ما رو تماشا مي کنن..
.حلا با چه خجالتي رفتيم بيرون...بماند!
ما تو خونمون سینه خیز میریم تا سماور که کسی نفهمه
اگه یکی بفهمه ، یه سینی چای رفته تو پاچمون !
یارو باهام صحبت میکنه میگه اسمم میناست
اسم پروفایلش NA ZA NIN هستش
اسم ای دی فیسبوکش ایدا مهربانی
بعد ایمیلشو هم هست المیرا 68 :|
سازمان سیا تو شناسایی این مشکل پیدا میکنه :|
انوقت تو جزییات زده از دروغ بیزارم :| :|| :|||
لجم میگیره از اینایی که هر وخ میرن دستشویی، باید سند بذاری درشون بیاری..!!
زمانى كه ما مدرسه مى رفتيم، يه نوع املاء بود به اسمِ "دیکته پا تخته ای"!
توی زمان خودش و در نوع خودش عذابى بود اليم!
براى كسى كه پاى تخته مى رفت يه حسى داشت تو مايه هاى اعدام در ملاءعام..!
و براى همكلاسى هاى تماشاچى چيزى بود مصداق تفريح سالم..!
از نظر کاکتوسها گلهای توی گل فروشی یه مشت داف بازاری محسوب میشن
دوستان و یاران عزیز(آقایان) متاسفانه با خبر شدیم شبکه GEM و بخصوص سریال حریم سلطان شروع به ادامه فعالیت خود کردند...لذا به پایان رسیدن غذای گرم و توجهات کافی و... به شما تسلیت و شروع ضیافت و مهمانی یخچال (غذای سرد و آماده ) تبریک می گویم
خـــطاب بــه اون دخـــتره 10ســاله!!! کــه استـــاتوس زده:
"خـــیلی ســختــه عــشقــتو در حــالی ببیــنی کــه دســـته یــه دختـــره دیـــگه رو گرفـــته قــدم مــیزنــن......."
مـــا هــم ســنه تـــو بــودیم...
یــه چـــوبــه بـــلند مـــیذاشتیم لای پـــامون
مـــیدویــیدیم مـــیگفــتیم:پــــیتــکو پـــیتــکو..؟؟!!!
عاغا یه پست خوندم ...
یه سری توضیحات توش بود که آره مرد باشین ...
تو کوچه از بغل زن رد میشین نگاش نکنین ...
تو تاکسی نشستین خودتونو بچسبونین به در که راحت باشه و این حرفا ...
من امروز تو تاکسی این عملو اجرایی کردم ولی خب از بس چسبیدم به در یهو در باز شد ...!
منم مجبور شدم دختره رو بگیرم نیفتم بیرون از تاکسی ...!
بیچاره از ترس بغلم کرده بود ...
هی میگفت سالمی ؟ چیزیت که نشد که؟ و از این بحثا...
منم به راننده گفتم بزنه بغل میخوام توو افق محو شم...
)
میخوام اگه قسمت باشه یه آبمیوه فروشی باز کنم
چون ۸۰ ٪ دوستام نقش هویجو دارن
من نظرمو به کسی تحمیل نمیکنم،ولی کسی که نظرش با من متفاوته
خر است :|
تموم شد رفت
))
وقتی میخوایم اتاقمونو تمیز کنیم..
5% واقعاً در حال تمیز کردنیم !
10% فقط غر میزنیم که مجبور شدیم اتاقو تمیز کنیم !
10% به غلط کردن میوفتیم که اصن چرا این تصمیمو گرفتیم !
75%مونم با وسایلی که از زیر تختو کمد پیدا کردیم و خیلی وقت پیشا گمشون کرده بودیم مشغول میشیم =))))))
از بس فیلم اکشن دیدم هرجا میرم توالت در سیفون رو باز میکنم ببینم کسی برام توش اسلحه نذاشته باشه؟؟!!!!
این داستان حتی توی خونمون هم ادادمه داره!!!
میدونم یه روز پیدا میکنم با اسلحه تو افق محو میشم :دی
__________________
ای بنده تو سخت بی وفایی ،
از لطف به سوی ما نیایی
هرگه که ترا دهیم دردی ،
نالان شوی و به سویم ایی
هر دم که ترا دهم شفایی ،
یاغی شوی و دگر نیایی . . .
ای بنده تو سخت بیوفایی ...