نمایش پست تنها
  #6027  
قدیمی 03-09-2013
ماهین آواتار ها
ماهین ماهین آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241

3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ما آمدیم ...
درود بر دوست جونا
خوبید ؟
اولش این که جای همتون خالی ...
بگم ؟!
اولشو که گفتم ...بعدش این که اقا ما از 3 شنبه تا امروز صبح که رسیدیم زودتر از 4 صبح نخوابیدیم و دیر تر از 6 صبح بیدار نشدیم ...
که خب البته از خوبیای عروسی فامیل درجه یک اونم تو شهر غریب و ...هست .
4شنبه عروسی بود ... ما هم لطفمان شامل حال خواهر همسر مهربان شد و خوگشلش کردیم ... البته تعریف از خود نباشه اونقدری تغییر کرد که خودشم خودشو نشناخت !!! (کی گفته من خود شیفتم ؟ من فقط واقع بینم !) تازشم اقای داماد رو هم خوگشلشون کردیم !!! که شامل فن صورت و براشینگ مو و مدل دادن به مو با توجه به چهره و با انواع کلک ها پر کردن جای خالی مو رو سرشون می شد ... ( چه می کنه این خاطره ...به جون خودم !!! )
از دو سه روز قبل هم بارون می بارید ...البته بارون که چی بگم ...بارون نبود که ، به روایتی سیل !!!
وقتی اومدن عروسو ببرن دیدیم که بعله ...چه برفی !!! عروسمون کلی ذوقیدن و جیغ جیغ کردن که واااااااای چه رمانتیک ! من دلم می خواست عکسامو تو برف بگیرم ...البته دو ساعت بعدش که از سرما در حال لرز بود پشیمون بود اساسی ...اما خب پشیمونی که سودی نداشت که ...
بعد از کلی سر پا موندن و حرص خوردن و دردسر اومدم خونشون که یه کوچولو استراحت کنم تا برای شب خسته نباشم ...اما مگه گذاشتن ...
یکی یکی میگفتم ..خاطره جون ببخشیدا می شه خط چشمم و بکشید ...می شه موهامو درست کنی ... می شه فن صورتمو بسازی ...نشون به اون نشون که همه آماده شدن و من همچنان با صورت خسته و موهای ژولی پولی در انتظار فرصتی هر چند اندک تا کمی شبیه به آدم شم !!!
چشمتون روز بد نبینه ... موپیچمو گذاشتم گرم شه ( موپیچ همون بابلیسه که معرف حضور هست .) همینطور که با بقیه حرف می زدم و راهنمایی می کردم اومدم که موپیچو بگیرم ...تو اندازه گیری فاصله اشتباه وحشتناکی کردم ... گرفتن موپیچ همانا و داغ شدن و سوختن و ریش ریش شدن دلم همان ... یهو احساس کردم دارم می سوزم ...موپیچو از قسمت داغش ور داشتم ... چه سوختنی ... چه دردی ...چه سوزشی ...
برادر همسر مهربان سفیده تخم مرغ گذاشتند رو دستم ...خاله ی همسر مهربان گفتم:وا ...چرا همچین می کنی ...با اب سرد بشورش ... خلاصه وسط دعوا و بحث اونا مونده بودم و از درد اشکامم جاری بود ... شانس اوردم که دکتر داشتیم ... گفتن که سوختگی سطحی هست و با پماد سوختگی که زدن رو دستم کمی از دردش کم شد ...
رفتیم تو سالن ...دیدیم از 500 نفری که دعوت شدند فقط 200 نفر اومدن ...چقدر ناراحت شدیم ...
به هر حال با همه ی خوبی ها و بدی هاش گذشت ...
گفتم جاتون خالی چون من عاشق صمیمیت و شادی روز های قبل و بعد عروسی در جمع فامیلی هستم ...
این بود کل اتفاقاتی که برایمان افتاد ...
دوستان شاد باشید و سبز ...


__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !

عطار

ویرایش توسط ماهین : 03-09-2013 در ساعت 12:38 AM
پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید