
04-18-2013
|
 |
کاربر فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2011
محل سکونت: اصفهان
نوشته ها: 636
سپاسها: : 6,774
4,753 سپاس در 854 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بد ترین اتفاق
امروز که نه
جمعه ی گذشته
مهمترین هم نه
بدترین اتفاقی که افتاد این بودکه:
توی باغ دوستم مهمون بودیم با یه دوستای دیگه مون
دوستم دو تا از اسب هاشون رو آورده بودن که سوارکاری کنیم
اولش خیلی خوش گذشت .بعد که اسب ها رو آوردن
رفتیم بیرون باغ . اول دوستم و همسرش سوار شدن
بعد به ما گفتن من که اصلا حاضر نبودم سوار شم .
هم حالم خوب نبود . هم راستش میترسم از سواری با اسب یا هر چیز دیگه ای
خلاصه گفتن فعلا اون یکی دوستمون سوار شه با همسرش بعد ما رو به زور سوار میکنن .
دوستم و شوهرشون سوار شدن و دور اول و دور دوم بخوان برن چشمتون روز بد نبینه دو تا اسبا بهم که رسیدن پریدن تو هوا دوستم از اسب افتاد پایین
چی دیدیم و چی به سرمون اومد وچی گذشت که یادآوریش هم برام آزار دهنده س
برای یه لحظه فکر کردیم دوستم تموم کرد
که خدا رو هزار مرتبه شکر که به خیر گذشت و مورد خاصی نبود
فقط دستش مو برداشته
امروز هم رفتم دیدنش که خدا رو شکر بهتر بود ولی از لحاظ روحی
مثله همیشه اون شیطنتش رو نداشت
که امیدوارم به زودی کاملا خوب شه
آمین
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|