خوب میدانم
قاتلِ من خواهد گریست
از نجابتِ پر شکوهِ عشقی
که از دامنِ من
بر دستهای او میچکد
سر بر سینه ی بی زنده گیِ من
بر پیچیدگیِ شب های بی عطرِ مویِ سیاهِ من
خواهد گریست
بر تک تک واژههایی که میشد شعر باشد
و اشک شد
بی هیچ آرزویی
بر گونههای خسته ی قاتلی
که بر دلباختگیِ شاعر
چنان بی قرار
چنان بی قرار
گریست...
نیکی فیروزکوهی