نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 05-25-2013
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی

صلابتِ زیادی داشت .... ولی‌ هیچ وقت کنارش احساسِ کوچیکی نکردم
جسارتش به من جرات می‌‌داد
نگاهش ، نوازش داشت
خنده‌اش همونقدر زندگی‌ رو قشنگ می‌‌کرد که عمقِ خطِ بینِ دو ابروش تمامِ دنیام رو خراب
دست هاش رو با دست‌های من پر می‌‌کرد
آغوشش را با سرِ نا آرامِ من ، آرام
و شانه‌هایی‌ که هرگز از اشک‌های من خسته نشد
شانه‌هایی‌ که به گریه‌های فرزندش لرزید ...

پدر یاد داد عاشق بشم ... مادرم یاد داد عاشق بمونم
پدرم یاد داد معجزه داشته باشم ، گاهی‌ از تو آستینم یک شاخه گل در بیارم
مادرم یادم داد مواظبِ گل هام باشم
پدرم دوست داشتن رو یادم داد ، مادرم ، دوست داشته شدن
پدرم می‌‌گفت زیاد بخون ، مادرم می‌‌خواست زیاد بنویسم
پدرم می‌‌گفت قوی باش ، مادرم می‌‌گفت مثلِ پدرت مرد باش
یادگاری زیاده ولی‌ زیباترینش
یک چادر نمازِ گلدارِ سبز از مادرمه
و پنج تا بخیهِ ریز بالایِ ابروی راستم که پدرم با دست‌های خودش زده


اینها رو ننوشتم به خاطر روزِ خاصی‌ ... برای ماهایی که بودنمون مدیونِ پدر و مادرمونه ، هر روز خاصه
امروز این آهنگِ هایده رو گوش می‌کردم که پدر برای مادرم میخوند
خاطره ای که من رو سخت هوایی کرد
سلامِ من به تو ، یارِ قدیمی‌ ... منم همون هوادارِ قدیمی‌
هنوز خراباتی و مستم .... ولی‌ زدم سبویِ می‌‌ ....................................


نیکی‌ فیروزکوهی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از ساقي سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید