مرا در آغوش بگیر
من بوی روستا میدهم
بوی دریا
بوی نمک
بوی دستانِ ترک خورده ی ماهیگیرِ خستهِ شهرمان
من لهجه دارم
بلند میخندم
بلند میگریم
بلند عشق میورزم
من مادرم را سخت دوست دارم
من ... تو را
چه ساده
چه ساده
چه صادقانه دوست میدارم
من دلم برایِ تو میسوزد
تو ... با نی نیِ چشمانِ سیاهِ سیاهِ سیاهت
من همیشه در انتظارِ وقوعِ یک حادثه ی منطبق با عمقِ تاریکی نگاهِ تو هستم
اتفاقی که مرا از ولایتم
از خانه روستاییِ مادرم
دور میکند و به دیارِ تو تبعید میکند
من امشب دلم برایِ خودم هم میسوزد
برایِ غربتم در دیارِ آشنایان
و برایِ آشنایان در غربت دلم
من دلم برایِ خودم
برای تو
برای دلهامان میسوزد
...
نیکی فیروزکوهی