نمایش پست تنها
  #1547  
قدیمی 06-20-2013
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow

نقل قول:
نوشته اصلی توسط پریشان نمایش پست ها
خانمی با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت و شلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.
منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»

منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»

خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»

منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز به ناچار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت و شلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.
خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش فوت کرد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»
رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هر کسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی بر پا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.»
خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه.... نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»
رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»
خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»
شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:

دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.

استنفورد؛ روستایی کشاورز، فرماندار کالیفرنیا یا مالک دانشگاه؟!

ارسال شده در 20 دسامبر, 2012 توسط میرزا
شایعه‌ی ساخت دانشگاه استنفورد توسط یک زوج روستایی کشاورز واقعیت ندارد.
اصل شایعه:
خانمی با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت و شلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستون از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.
منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده‌اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»
منشی با بی‌حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»
خانم جواب داد: «ما منتظر خواهیم شد.»
منشی ساعت‌ها آن‌ها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی‌روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آن‌ها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه و کت و شلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی‌آمد.
خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»
رییس با غیظ گفت : «خانم محترم ما نمی‌توانیم برای هرکسی که به هاروارد می‌آید و می‌میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می‌شود.»
خانم به سرعت توضیح داد: «آه… نه… نمی‌خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»
رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می‌دانید هزینه‌ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان‌های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»
خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می‌توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه‌ی راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»
شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ «لیلاند استنفورد» بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آن‌ها را بر خود دارد.
این داستان، شاید همه‌ی جذابیتش در شخصیت روستایی بنیان‌گذاران دانشگاه استنفورد می‌باشد. اما متأسفانه (!) آقای لیلاند استنفورد نه تنها یک کشاورز ساده روستایی نبوده، بلکه فرماندار و سناتور کالیفرنیا بوده است. وی یکی از متمولین کالیفرنیا و صاحب یکی از خطوط راه آهن آمریکا بوده است.

ایشان و همسرشان دانشگاه استنفورد را به یادبود پسرشان – که بر اثر حصبه پیش از شانزده سالگی در سفر به فلورانس مرد – ساخته‌اند و البته هزینه‌ی آن نیز در آن زمان (۱۸۹۱) پانزده میلیون دلار شده است.


مشخصات ایشان در کتابخانه‌ی ایالتی کالیفرنیا.
دایره‌المعارف زندگی‌نامه‌های کنگره‌ی آمریکا.
تاریخچه‌ی این دانشگاه به نقل از سایت رسمی آن.


و البته آقای استنفورد علاوه بر هاروارد از دانشگاه‌های زیادی بازدید نموده تا برای تأسیس مرکز مورد نظرش ایده جمع‌آوری کند. اما ایشان و همسرشان به هیچ وجه قصد کمک به هاروارد و یا ساختن ساختمانی برای آن را نداشتند و از ابتدا قصد داشتند این مرکز را برای خودشان بنا کنند و البته فرزند ۱۵ ساله‌شان دانشجوی هیچ دانشگاهی نبوده است.

برای اطلاعات بیشتر، اینجــــا کلیک کنید.
این مطلب، سه‌شنبه ۲۳ اکتبر ۲۰۱۲ در صفحه‌ی فیس‌بوک «ستاد مبارزه با چرندیات» منتشر شد.
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از امیر عباس انصاری سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید