تجربه های من از کلاس های زبان - بیان تجربه های شخصیمون از کلاس های زبان
تجربه های من از کلاس های زبان- being in an English Class with Kidds
تجربه صحبت کردن با کودکانی که تازه فهمیدن خیلی کارها رو خودشون میتونن انجام بدن، بچه های مودبی که در جواب سوالاتون نمیگن: ها! با نجابت میگن: "بله!" و اونقدر به دلت میشینه این "بله!"، که حد نداره! بچه های نازی که به چیزایی توجه میکنن که شما دیگه خیلی وقته که یادتون رفته، بچه هایی که وقتی میپرسی: چند سالته کوچولو: میخندن و میگن: نمیــــدونم! ... آدم رو میبره تا ته این باور که: یادش بخیر .. بچگیام گم شد .. حواسم بهش نبود ..
فرصتی برام فراهم شده که سر کلاس این کوچولو ها باهاشون بشینم و در جریان آموزش انگلیسیشون باشم. کلمات ابتدایی انگلیسی رو یاد میگیرن.
یه چیزی رو معلمشون (دوست من) بهم درباره بچه های کوچولو و نحوه ی یادگرفتنشون گفت که برام جالب بود:
"در کل توانایی یادگیری پسرها و دخترها، مثل همه. اما یه ذره اختلافات کوچولو با هم دارن مثلا: پسرا در زمینه دیدن، تیز تر عمل میکنن، خیلی زودتر از دخترا از راه دیدن چیزی رو یاد میگیرن و این در حالیه که دخترا در زمینه شنیدن و گوش دادن بهتر عمل میکنند. تفاوت دیگه در این زمینه س که پسرا خیلی راحت میتونن چیزی رو لمس کنن و ویژگی های اونو بخاطر بسپارن ولی دخترا بهتر میتونن از تخیلات خودشون استفاده کنن"
شاید کار کردن با بچه های کوچولو بهم کمک کنه خیلی چیز های دیگه رو به یاد بیارم .. چیز هایی که یه روزی منم بلد بودم اما یادم رفته ..
دوست من میخواست بهشون بگه که: Thank you و Thanks به جای هم میتونن استفاده بشن و فرقی با هم ندارن از لحاط معنایی بنابراین ازشون پرسید که: بچه ها، ممنون با مرسی چه فرقی داره؟ و من منتظر بودم بچه ها بگن: هیچی! "هاله" کوچولو 8 ساله گفت: اسماشون با هم فرق داره ..
همه ی این حرف ها، منو به فکر فرو میبرن ..
"خانوم اجازه ... "
"جانم؟"
"ما مداد رنگی ها مونو نیاوردیم ....."
ایکاش میشد معصومیت کودکانه رو نوشت .. به قول ادمین: دلم قنج میره برای بچه ها