بینش فلسفی درباره هنر
این بینش را ميتوان در چند مسئله مطرح نمود:
به استثنای هنرمندان آگاه از هویت و عظمتهای هنر، اكثریت قریب به اتفاق مردم، آثار و نمودهای هنری را به عنوان یك پدیده ثانوی مينگرند كه ميتواند دقایق یا ساعتهایی آنها را به خود مشغول نماید و حس زیباجوئی آنان را هر چند بطور ابهامانگیز اشباع نماید، تا حدودی هم طرز تفكرات و آرمانها و برداشتهای هنرمند را از واقعیتهای محیط و جامعه خود نشان بدهد.
اكثر تماشاگران نمودهای هنری چه در مغرب زمین و چه در مشرق زمین، از تماشای آن نمودها جز احساس شورش و تموّج حوض درون خود، بهرهای دیگر نميبرند. كاری كه اثر هنری در درون این بینندگان انجام ميدهد، درست مانند این است كه شما چوبی به دست گرفته، محتویات یك حوض پر از آب و اشیاء گوناگون را كه در آن تهنشین شده است، به حركت و تموّج در آورید، ناگهان یك كهنه پاره از كف حوض بالا ميآید و لحظاتی روی موج حركت ميكند و سپس تهنشین ميشود.
تخته كه در كف حوض به لجن چسبیده بود، با به هم زدن آب حوض از لجن رها ميشود و بالا ميآید و شروع به چرخیدن ميكند و بدین ترتیب لجن و كهنه پاره و تخته و دیگر اشیاء بيقیمت و باقیمت، درهم و برهم به حركت ميافتند.
این شورش و بهمخوردگی تنها ميتواند احساس یكنواختی زندگی را كه ملالتآور است، مبدل به تنوعی موقت نماید، ولی پس از آنكه چوب را از تحریك آب حوض بازداشتید، همان محتویات شوریده تهنشین ميشوند و بار دیگر حوض همان وضع نخستین خود را پیدا ميكند.
این گونه برخورد و برقرار كردن رابطه كه مردم معمولاً با نمودهای هنری دارند، مسئلهای است، و علاقه خود بوجود آورنده هنرها به برخورد و ارتباط مزبور با آثار هنری آنان، مسئله دیگری است، تاكنون احساس لزوم آموزش و تربیت انسانی از نمودهای هنری برای اكثریت مردم یك تكلیف و احساس ضروری تلقی نشده است. و این به عهده رهبران و مربیان جامعه است كه با تعلیم و تربیت صحیح ضوابط یك نمود هنری سازنده و طرز برداشت و بهرهبرداری و نمودهای هنری را در مراحل مختلف و موقعیتهای گوناگون مردم از نظر شرایط ذهنی در مجرای آموزش قرار بدهند.
اما علاقه خود بوجود آورنده اثر هنری به شورشهای درونی محض چنانكه در مثال فوق دیدیم، فوقالعاده اسفانگیز است، به این معنی كه بسیار جای تأسف است كه یك هنرمند نابغه همه نبوغ و انرژيهای روانی و عصبی و ساعات عمر گرانبهایش را صرف شورانیدن بينتیجه درون مردم نماید و از این راه تنها به جلب كردن شگفتيهای مردم قناعت بورزد.
من نميگویم تحسین و تمجید و تشویق و قدردانی ارزشی ندارند، بلكه ميگویم این یك ارزش نهایی و پاداش واقعی برای هنرمند نیست كه چند عدد "بَه بَه" و "آفرین" پاداش واقعی تحول نبوغ و حیات پرارزش جان هنرمند به یك اثر هنری بوده باشد.
اگر شورش درون تماشاگران و تحیر آنان در برابر یك نمود هنری مقدمهای برای دگرگونی تكاملی تماشاگران و بررسيكنندگان نباشد، چیزی جز پدیدههای روانی زودگذر نیستند. ما نباید عاشق و شیفته حیرانی و شگفتی و شورش درون مردم شویم كه آنان آگاهانه یا ناخودآگاه رفع تشنگی روحی خود را در آب حیاتی ميبینند كه از قعر و روان نوابغ و هنرمندان جاری ميشود.
یادت به خیر مولوی
طالب حیرانی خلقان شدیم دست طمع اندر الوهیت زدیم
در هوای آنكه گویندت زهی بستهای بر گردن جانت زهی
این به عهده رهبران و مربیان جامعه است كه با تعلیم و تربیت صحیح ضوابط یك نمود هنری سازنده و طرز برداشت و بهرهبرداری و نمودهای هنری را در مراحل مختلف و موقعیتهای گوناگون مردم از نظر شرایط ذهنی در مجرای آموزش قرار بدهند.
آقایان هنرمندان نابغه، شما آن آزادی غیرقابل توصیف را كه در هنگام به وجود آوردن یك اثر هنری عالی در درون خود دیدهاید كه فقط خود شما ميتوانید عظمت آنرا درك كنید، برای پس از ظهور و بوجود آمدن آن اثر نیز كه برای مردم مطرح خواهد گشت، حفظ نمائید.
این جمله را ميگویم اگر چه ممكن است برای بعضی از متفكران علمی و هنری قابل هضم و پذیرش نبوده باشد: "آن نوع آزادی كه در هنگام اكتشاف یك مجهول علمی و فعالیت نبوغ هنری در مقدمه انتقال به واقعیت تازه، در درون محقق و هنرمند شكوفان ميشود، از نظر عظمت و ارزش روانی اگر بالاتر از واقعیت كشف شده و اثر هنری بوجود آمده، نبوده باشد یقینا كمتر نیست. شما عاشق شگفتی و حیرانی مردم نباشید، شما خود را رودخانهای فرض كنید كه یك واقعیت مفید مانند آب حیات از رودخانه درون شما به مزرعه معارف مردم جامعه، سرازیر ميشود."