موضوع: فلسفه هنر
نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

فلسفه و حکمت هنر (بخش پایانی)



اصرار يك‌ متفكّر و متعاطي‌ هنر بايد بر آن‌ باشد، كه‌ تراژدي‌ يوناني‌ آنتيگونه‌ را چنان‌ بخواند كه‌ يونانيان‌ مي‌خواندند، هرچند اين‌ مطالعه‌ بيش‌ از شهود و احوال‌ عصر يوناني‌، به‌ بينش‌ نظري‌ معطوف‌ مي‌شود. رياضت‌ نظري‌ و دقت‌ و تدقيق‌ در دانش‌ يوناني‌، انسان‌ متفكّر را مي‌تواند به‌ اين‌طور از تفكر وارد كند.
صِرف‌ اينكه‌ بپذيريم‌ الفاظ‌ و كلمات‌ يوناني‌ روزگار سوفوكل‌ و اوريپيدس‌ براي‌ ما گنگ‌ است‌، به‌ نحوي‌ اسير فلسفه‌هاي‌ پريشان‌ عصر پست‌مدرن‌ شده‌ايم‌، كه‌ ميان‌ زبان‌ و تفكر و واقعيت‌، انقطاعي‌ كلي‌ و قطعي‌ قائل‌اند. اين‌ نظريه‌ها دريايي‌ طي‌ ناشدني‌ ميان‌ انسان‌ و فرهنگهاي‌ كهن‌ ايجاد مي‌كنند، كه‌ از آن‌ نمي‌توان‌ گذشت‌، و تبعاً هيچگونه‌ شناختي‌ حقيقي‌ براي‌ انسان‌ ممكن‌ نخواهد بود.
از اينجاست‌ كه‌ اين‌ نويسندگان‌ فلسفي‌ مدعي‌اند، ما راهي‌ براي‌ شناخت‌ افلاطون‌ نداريم‌، مگر اينكه‌ او را امروزي‌ كنيم‌، و به‌ آثارش‌ از روزنة‌ زمان‌ حاضر خويش‌، و در چارچوب‌ انديشه‌، علم‌، و فرهنگ‌ مدرن‌ امروزي‌ توجه‌ كنيم‌. بنابراين‌ ديگر افلاطوني‌ در كار نيست‌!! اين‌ ما هستيم‌ كه‌ افلاطون‌ را در آينة‌ نفس‌ خويش‌ قرار مي‌دهيم‌، و تأويلش‌ مي‌كنيم‌. همه‌ متفكران‌ گذشته‌ چنين‌ بد مطالعه‌ مي‌شوند، اما اين‌ تنها راه‌ نيست‌، بلكه‌ كژ و بي‌راهه‌ترين‌ راههاست‌.
در دنياي‌ معاصر هستند متفكراني‌ كه‌ با چهل‌ سال‌ تأمل‌ در زبان‌ يوناني‌، كوشيدند حاق‌ پنهان‌ انديشة‌ افلاطون‌ و ارسطويي‌ را از لابلاي‌ فرهنگ‌ آن‌ روزگار خارج‌ كنند، و بدور از افق‌ انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ و انتقادي‌ عصر و نهايتاً جهل‌ مركب‌ مدرن‌، مطالعه‌ كنند.
از سوي‌ ديگر نويسندگاني‌ سطحي‌ نيز هستند كه‌ مي‌كوشند اصطلاحات‌ جديد و مدرن‌ را بر آراء فلسفي‌ و هنري‌ و سياسي‌ افلاطون‌ اعمال‌ كنند. مانند آنچه‌ كارل‌ پوپر در «جامعه‌ باز و دشمنانش‌» به‌ افلاطون‌ دربارة‌ استبداد و جامعة‌ بسته‌ و نظام‌ توتاليتر نسبت‌ مي‌دهد، كه‌ ربطي‌ به‌ تفكر سياسي‌ يوناني‌ ندارد، و بي‌نسبت‌ به‌ حقيقت‌ تفكر افلاطوني‌ است‌.
پوپر در كتاب‌ جامعه‌ باز و دشمنانش‌، افلاطون‌ و همه‌ متفكران‌ گذشته‌ را براساس‌ انديشة‌ ليبرال‌ دموكراسي‌ مدرن‌ تفسير كرده‌ است‌، و هر كس‌ را كه‌ بزعم‌ خويش‌ مناسب‌ انديشه‌هاي‌ راسيونال‌ كريتيك‌ خويش‌ نديده‌ است‌، به‌ استبداد و بي‌خردي‌ محكوم‌ كرده‌ است‌. درواقع‌ امثال‌ پوپر به‌ جاي‌ تفسير و تأويل‌ به‌ تحريف‌ و تطبيق‌ مي‌پردازند.
اي‌.اچ‌ كار نيز در كتاب‌ «تاريخ‌ چيست‌» كار مورخ‌ را وادار كردن‌ اسناد به‌ بازگوييِ آن‌ چيزي‌ مي‌خواند، كه‌ مورخ‌ خود در مسير پيشرفت‌ انسان‌ در آنها مي‌بيند. اسناد در نظر او بي‌زبان‌ و صامت‌اند، و مورخ‌ خود بايد كلمات‌ را بازسازي‌ كند. نگاهي‌ به‌ كتاب‌ تاريخ‌ ادبيات‌ ايران‌ ذبيح‌الله‌ صفا درباره‌ اسلام‌ و فرهنگ‌ ديني‌ اسلامي‌، في‌المثل‌ در عصر صفوي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ نويسنده‌، تاريخ‌ را مطابق‌ ذوق‌ مدرن‌ و ليبرال‌ خويش‌ پس‌ و پيش‌ مي‌كند.
برخي‌ اوقات‌ به‌ تفاسير نابخردانه‌ دست‌ مي‌زند، و اعمالي‌ را تأئيد مي‌كند كه‌ خردمندترين‌ مردم‌ در عصر صفوي‌ عين‌ بي‌خردي‌ مي‌دانستند، مانند پشت‌ كردن‌ به‌ تشيع‌ يا شرب‌خمر و بي‌اعتنايي‌ به‌ عقايد مردم‌ از سوي‌ شاه‌اسماعيل‌ دوم‌. تساهل‌ و تسامح‌ ليبرال‌، محكي‌ است‌ براي‌ سنجش‌ ارزشها و رحجانهاي‌ اين‌ مورخ‌ مدرن‌ ادبيات‌ فارسي‌ و اسلامي‌ كهن‌.
نكته‌اي‌ در اينجا قابل‌ذكر است‌، و آن‌ درك‌ تطبيقي‌ انديشه‌هاي‌ افلاطوني‌ يا ارسطويي‌ يا سينوي‌ و صدرايي‌ است‌، كه‌ اين‌ مغاير با درك‌ حقيقت‌ انديشه‌ آنها نيست‌. مي‌توان‌ اين‌ انديشه‌ها را با انديشه‌هاي‌ امروزي‌ سنجيد، بدون‌ اينكه‌ فلسفه‌ كهن‌ را محكوم‌ به‌ امروزي‌ و مدرن‌ بودن‌ كرد، و مانند داستان‌ گلدن‌ تاچ‌ (لمس‌ طلايي‌) جوهر هر چيز را مسخ‌ و دگرگون‌ كرد.درك‌ فلسفة‌ افلاطون‌ در افق‌ جهان‌ معاصر، حكايتِ زنده‌ بودن‌ انديشه‌ افلاطوني‌ و حضور آن‌ در روزگارما خواهد بود.
آنجا كه‌ مي‌گوييم‌ هوسرل‌ نگاه‌ افلاطوني‌ دارد، يا پارناسيستها نگاهي‌ ارسطويي‌ دارند، به‌ معني‌ يوناني‌ بودن‌ آنها نيست‌، بلكه‌ اشاره‌ به‌ اين‌ دارد كه‌ هوسرل‌ مانند افلاطون‌ دنبال‌ عالمي‌ ثابت‌ بود، امّا عالم‌ ثابت‌ هوسرل‌ ذوات‌ معقول‌ اشياء در قلمرو ذهن‌ به‌ مثابه‌ ابژه‌ است‌، كه‌ در نزد سوژه‌ حاضر مي‌شود، و يا پارناسيستها به‌ مانند ارسطو صدق‌ و كذب‌ اثر هنري‌ و تعهد هنرمند نظر ندارند، و معطوف‌ به‌ نفس‌ اثر هنري‌ مي‌شوند، و زيبايي‌ صوري‌ و حسي‌ آن‌.
همة‌ متفكران‌ روشن‌انديش‌ و بصير مي‌دانند كه‌ در جهان‌ مدرن‌، افلاطون‌ و افلوطين‌ فقط‌ اسمهايي‌ هستند به‌ صورت‌ شبح‌، كه‌ در آثار مدرن‌ ظاهر مي‌شوند، و از ذات‌ آنها خبري‌ نيست‌. امّا علي‌رغم‌ اين‌ نظر، آنها مي‌دانند كه‌ مي‌توان‌ به‌ طور نظري‌ به‌ ذات‌ فلسفة‌ افلاطوني‌ انديشيد، از مابعدالطبيعه‌ مدرن‌ گذر كرد.
و اين‌ در پايان‌ تاريخ‌ فلسفه‌ امكان‌پذير است‌، و انسان‌ بصير روشن‌انديش‌ مي‌تواند فراتر از انسان‌ عصر ميانه‌ و جديد، دربارة‌ فلسفه‌ و هنر گذشته‌ و حال‌ بيانديشد، و هر فلسفه‌ و هنري‌ را در جايگاه‌ اصيل‌ خويش‌ درك‌ كند، بي‌آنكه‌ آنها را براساس‌ ترجيح‌ نظر فلسفي‌، تحقير و تحويل‌ كند، و نه‌ بيشتر از اصالتشان‌ به‌ آنها ارج‌ نهد.
سرنوشت‌ انسان‌ و حوالت‌ او چنين‌ رقم‌ خورده‌ كه‌ هربار در تاريخ‌ تفكر انسانيِ خويش‌ راهي‌ را انتخاب‌ كرده‌، و در مسيري‌ گام‌ بگذارد، و پس‌ از دوراني‌، از اين‌ راه‌ به‌ مثابة‌ راه‌ طي‌ شده‌ بگذرد، و با جهش‌ نويي‌ در تاريخ‌ تفكر خويش‌ مواجه‌ شود. ارزشها و فضائل‌ و حق‌ و باطل‌ و زشتي‌ و زيبايي‌ و خير و شر را در عالم‌ نويي‌ ببيند، و اشياء و امور برايش‌ به‌ نحو ديگري‌ دسته‌بندي‌ شوند و مرتب‌.
روزگاري‌ بود كه‌ هگل‌ در فلسفة‌ تاريخ‌ و هنر خويش‌، با اصالت‌ دادن‌ به‌ فلسفه‌، و هنرها و اديان‌ رادر نسبت‌ با اصالت‌ فلسفه‌ ديدن‌، هنر رمانتيك‌ و دين‌ مسيحي‌ را پايان‌ هنر و دين‌ تلقي‌ كرد. از نظر هگل‌ ديگر عصر، عصرِ فلسفه‌ است‌.
و روزگار «دين‌ خيالي‌» و «هنر حسي‌» به‌ پايان‌ رسيده‌، و اكنون‌ «فلسفة‌ عقليِ انتزاعي‌» فارغ‌ از حس‌ و خيال‌ حيات‌ انساني‌ را تمشيت‌ مي‌كند. بنابراين‌ هگل‌ پايان‌ فلسفه‌ را نيز اعلام‌ كرده‌ بود، متفكراني‌ مانند نيچه‌، كي‌يركه‌ گور، هوسرل‌ و هيدگر به‌ بحران‌ فلسفه‌ اشاره‌ كردند، و فيلسوفان‌ پست‌مدرن‌ از روش‌ فلسفيِ تاريخي‌ مبتني‌ بر پيشرفت‌ و صيرورت‌ هگلي‌ و ماركسي‌ و كُنتي‌ انتقاد كردند، كه‌ به‌ برخي‌ از آنها اشاره‌ كرديم‌.
تداوم‌ تاريخي‌ ديگر در كار نبود، و گسستهاي‌ كلي‌ و صورت‌هاي‌ نوعي‌ دانايي‌ در هنر و فرهنگ‌ بشري‌ مورد مطالعه‌ قرار مي‌گرفت‌، كه‌ راه‌ و رسم‌ اين‌ متن‌ نيز چنين‌ است‌، نه‌ آنكه‌ از روش‌ تاريخي‌ هگل‌ يعني‌ مذهب‌ اصالت‌ ترّقي‌ و تقّدمِ Progressism سطحي‌ و خطي‌ تبعيت‌ نمايد.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید